سلام

پنجشنبه جمعه ای بدون کار رو میگذرونم البته کار خونه وخریدها زیاده و بسته بندی وو ضدعفونی خریدها ولی کار از شرکت نیاوردم یعنی همشو تموم کردم،

دیروز و دیشب خیلی سخت گذشت خیلی، من ده سال پیش تاالان سرهیچ دیتی نرفته بودم، چون توی رابطه بودم به هر حال و دلیلی نمی دیدم همچین کاری کنم.

دیروز بااینکه یک قرار کاری محسوب میشد ولی واقعا استرس داشتم چون از احساس اقای الف به خودم خبر داشتم، و فکر میکردم این دیدار میتونه رابطه حرفه ایمون رو تحت تاثیر قرار بده من فقط یه رابطه کاری میخواستم مثل همه این سالها از دور مجازی و.

دیروز یهو اینجا هوا بارونی و طوفانی شدیه بارون شدید و سیل آسا،صبح داداش گفت یاداوریم کن برم براش سوغاتی بخرم، نزدیکای ظهر بود داداش رفت براش سوغاتی خرید و اورد شرکت تحویلم داد.

گفت میخوای همراهت بیام؟ گفتم نه اوکی ام میترسم فکر بدی کنه، دیگه حدودا ساعت 5 داداش باز زنگ زد محل قرارمو پرسید گفت منم میام باهات از خدا خواسته قبول کردم، به الف هم گفتم گفت نه لباسم مناسب نیس و. کاش نمیومد گفتم میاد همراه دوست داره باهات اشنا بشه،

دقیقا اقای الف رسیده بود اینجا و تلفن کرد کجا قرار بذاریم . که بارون شدیدتر شد.اصن یه وضی که نمیشد حتی با چتر هم برم از پله ها پایین، دیگه داداش اومد ورفتیم سمت الف که ماشینش رو راحت پیدا کردیم و هردو چتر به دست از ماشینها پیاده شدیم ایقد انرژِیش رو دوست داشتم که بعید ندیدم چرااین همه سال رابطه حرفه ای ما بدون هیچ مشکلی پیش رفته، خیلی مودب شیرین سخن، هر دو کلمه هم یه شعراز سعدی میخوند الف عاشق سعدی و نصف اشعارش رو حفظه، داداشمم باهاش گرم گرفته بود همینطوری صحبت کردیم یه نیم ساعتی وزیر زیر نگام میکرد:))))))) منم خجالت کشیدم خدایی، سرم پایین بود اکثرا هروقت من صحبت میکردم خوب چون داشتیم درباره کار صحبت میکردیم خیلی حرفه ای عمل کردم منو الف روبه روی هم بودیم داداشم اونروتر ایستاده بود حرف میزدیم، الف از من تعریف میکرد که نوستال لیاقتش خیلی بالاست من میخوام بفرستمش تهران داداشم خیلی ازش تشکر کرد گفت اره اینجا خیلی داره اذیت میشه بعدم بارون شدیدتر شد الف هم مسافر شیراز بود باید میرفت دیگه داداشم گفت یا بیا بریم خونه یا اینکه حرکت کنید که دیرتون نشه هوا خرابه

دیگه خداحافظی کردیم اومدیم خونه بچها پیش من بودن، که دیدم الف زنگ زد با یه ذوقی عین نوجونها گفت نوستال راستشو بگم من بهت علاقه مند بودم ولی الان علاقم بهت صدبرابر شد و باید بهت میگفتم داداشتم فهمید من ایقد دوستدارم که اینطوری اومدم دیدنت، کاش تو هم میفهمدی این همه سال من مست تو  بودم و دلیل حال خوبم بودی،من شوکه بودم فقط بهش گفتم انرژیت رو دوست داشتم الف جان و بهتر بعدا صحبت بکنیم.

هنگ بودم زنگ زدم رفیقم ماجرا رو تعریف کردم گفت منکه همیشه بهت میگفتم این دوستت داره کی میاد معرف کسی میشه نشناخته وندیده؟

همینطوری پشت فرمون رگباری پیام میداد تارسید مقصد وبعدم که بدتر تاصبحم همینطوری پیام داد حرف  زد حرف زد، من کلافه وسکوت، واقعا سالها بود منم همچین حسی نداشتم،

من سالها بود فراموش کرده بودم مهمم،برای دیگران مهمم و دوستم دارن که من میتونم به عنوان یه زن برای بقیه مردا جذابیت داشته باشم ودوستم داشته باشن، تعجب نکنید واقعامن یادم رفته بود کسی نبود بهم اینو بگه و کاری کنه باور کنم مهمم!

هر چند من برای خودم مهم بود و خودمو دوست داشتم شاید بخاطر همینم این حس رو کمبودشو نداشتم

الف دیشب منو برد به ده سال پیش  که جوونتر بودم وچنین حسی رو تجربه کردم درکش میکردم، ولی صحبتی نداشتم همینطوری تندتند داشت برنامه میچید برای اینده هی رویاهاشو میگفت من سکوت

تاصبح واقعا پلک نزدم اونم که اصلا خواب نداشت انگار مست کرده باشه  همینطوری سرخوش وپر احساس بود شعر میگفت و.

ساعت حدودا شش خوابم برد و9 بیدار شدم منم خوابم نمی برد وقتی یادم اومد دیروز چی شد کلافه تر شدم، صبح بیدار شد گفت که نوستال حال ادم برای کسی خرابه که مستشه .هرتصمیمی بگیری من گردن میذارم، گفت تو خودِ سری، چیزی نمیگم از دوست داشتنم بهت که اذیت نشی و دیگه پیام نفرستاده.

 من خیلی کلافه ام من نمیخوام دوباره شکست بخورم دوباره زخمی بشم یا تحقیر بشم از هرچی عاشق وعاشقی گریزانم.برام دعا کنید


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها