اون روی سگ من نوستالژیک



سلام سلام، خوب قول میدم توی عید کامنتهای مونده رو جواب بدم هرچنددیر.

عیدتون پیشاپیش مبارک عزیزان ان شالله سال پربرکتی باشه برای همتون برای همه مردم سرزمینم سال شادی باشه.

خوب امسالم گذشت و چه زود گذشت:( البته بخاطراین که گرفتار بودیم همش برای من که اول سال بدو بدو شروع شد و تا شهریور با یه سرعت دو ادامه داشت بعد ترمز دستی را کشیده وخیلی اروم و ملو تر پیش رفت وبیشتر اموزش دیدم توی نیمه دوم سال. اینا خلاصه ورش هست

مطمئنا این سالی که گذشت بزرگتر شدم عمیقتر شدم، روابطمو رو اصلاح کردم خیلی از ادمها از زندگیم حذف شدن، خیلی ها جدید اومدن به زندگیم و این تغییرات روحی من در حدی بود که بعضی از دوستانم که منو بعد یکسال دیدن متعجب شدن، که چراتااین حد من متغیرشدم البته اضافه وزن پیدا کردم توی این سال بخاطر نیمه دومش که اموزش میدیدیم و یکمیش رو قبل عید کم کردم خداروشکر و توی عیدم مراقبت خواهم کرد. روابطم با مخاطب عمیقتر و منطقی شد که ازش راضیم، و در سال جدید اگر خدا بخواد میریم سرزندگیمون. یااینکه قطعا از هم جدامیشیم ومن به برنامه مهاجرتم میرسم.

و مطمئنم سال جدید پراز موفقیت خواهد بود برای یک زن در استانه 35 سالگی.


سلام خوبید دوست جونا؟

چه خبرا؟

خوب من که کلا اینجا نمیام اینستا هم که خیییییییییلی کم میام چون خیلی درگیرم.

خوب گفتم هرچی پس انداز و سرمایه داشتم گذاشتم برای اموزش خودم، و پشیمون نیستم کلاسام شروع شده و خیلی دوستشون دارم خوبی این کلاسا اینه که ادمهایی شرکت میکنن که واقعا یا شاغلن یا پی شغل مناسب و خلاصه هیچ کس واسه علافی نمیاد این کلاسارو. و اولین کلاس عمرم بودکه 5 ساعت با دقت حرفای استاد گوش کردم ولذت بردم. فعلا نمیتونم جزییاتشو بگم. تابعد.

درباره شغل امیدوارم لینک های خوبی دارم که داریم با هم یه یتم تشکیل میدیم و خوشحالیم و با ذوق داریم جلو میریم دعامون کنید که بتونیم کسب وکار حرفه ای خودمون رو راه بندازیم.

بهتون گفتم هر مسیری از زندگیم جلو میرم موانع رو حذف میکنم ادمهای اضافی و نالان و پردردسر رو حذف میکنم و دور وبر خودمو خلوت میکنم ولی در عوض اون چند نفریم که هستن با کیفیت و فول اچ دی هستن:)))

توی فیلم سنگ صبور یه متن زیبا بود که برام خیلی زیبا بود :

میگفت بگرد سنگی رو پیدا کن که بتونی حرفات رو بهش بزنی وقتی حرفات تموم شد یا تو میترکی یا سنگ تیکه تیکه میشه، من توی زندگیم سنگ صبور خیلی ها بودم کل ادم منفی دورم بودن و هنوزم تعدادی هستن که چون من سنگ صبور خوبی بودم دورم بودن واسه تخلیه خودشون.

بعدها یاد گرفتم حذف کنم ادمهای اینطوری رو و دکتر خیلی کمکم کرد.

حتی توی خابگاهمم هم همینطور روابطم رو خیلی کم ومحدود کردم و وقتم برای خودم و مخاطب و دوستای واقعیم میذارم.

حتی توی این فضای مجازی هم من دوستای زیادی پیدا کردم که بهتون بگم حتی اندازه انگشتای دست ازشون دوست حقیقی بیرون نیومد.ادمهای انرمال، خسیس، دوشخصیتی، بدبین و. رو از خودتون دور کنید بهتون اسیب میزنن.

مثلا چند وقت پیشا یه خانمی بود از اینجا اشنا شدیم من کلی بدردش خوردم بعد در نهایت تز شوهرشو نوشتم پول مارو بالا کشید وبلاک کرد.درسته خدا صدبرابر اون پول به من رسونده و میرسونه و مطئنم 100 ها برابر اونو از زندگیش میبره به انواع مختلف.

خاستم بگم تو انتخاباتون دقت کنید. از لینک های مفید استفاده کنید دور برتون پر کنید از ادمهایی که انسانن انگیزه زندگی دارن انگیزه مبارزه و تلاش.

لینک های کاری مفید برا خودتون بسازید دنبال پارتی نباشید تواناییهاتون بالا ببرید.

نترسید از تغییر خراب کنید وبسازید حتی اعتقاداتتون رو نترسید که خراب کنید نترسید از جدید شدن لذت ببرید خودتون باشید.

منم این روزها همه ی سعیم تجربه ایناست و تلاشمو میکنم برای موفقیت.

رژیمم هم شروع کردم بعد سفر و خوشبختانه خوب وزن کم کردم. همه بهم میگن واقعا لاغر شدی:))) ولی وقت باشگاه رفتن ندارم هزینه هاشم اینجا خیلی بالاست فکر کنید مثلا توی یه شهر مثل سایتل امریکا یه باشگاه کاملا مدرن با انواع ورزشها 300 هزارتومن ماهانه بعد توی کشور ما یه باشگاه داغون تاریک بی تهویه توی پایتخت هم همین حدوداست قیمتش.


مخاطب جان هم خوبه چشم بد دور. اگر جویای احوالش باشید اونم همراه من تغییر رو شروغ کرده اول تغییر شغل اونم کلاس میاد ولی تخصص خودشو واونقدر پرتلاش داره ادامه میده که استادش برگشته بهش گفته تو از اونایی که ره 100 ساله رو یک شبه میری:)ماشالله.

خوشبختانه ادم عاقل وبالغی هست توی هر چیزی و به من خیلی کمک میکنه مشاور همچین مردی امیدوارم همتون رابطه های خوبی رو تجربه کنید.ما هنوز اول راهیم هنوز داریم یاد میگیریم چطور بالغانه باهم رفتار کنیم واون سفر سراغاز خیلی چیزا بود برای ما. حتما سفر برید پارتنرتون تابهتر بشناسیدش به خصوص سفر در شرایط هیجان انگیز لازم نیس حتما سفرخارجی برید با ماشین برید یا پروازی. با یه بلیط اتوبوس به شهر کوچیک یه روستا یا هر نقطه ای که هم شما و هم ایشون محک بخوره کافی هست . اگر قرار براین بریدسفر در یک هتل لوکس و لاکچری هیچ وقت تجربه های خوبی کسب نمیکنید. دنبال راحتی نباشید لذت خودش میاد. و من سفرم رو به گیلان عزیز بااتوبوس با وجود پیاده روی هایی که توی جنگلها داشتیم و. به همه دنیا ترجیح میدم

وان شالله سرزندگیمون که رفتیم سفرهای بیشتری رو تجربه خواهیم کرد.کتاب بخونید برای رابطتون همش منتظر نباشید طرف مقابل کاری کنه شما چیکار میکنید؟






سلامممممم

خوب من برگشتم البته نه به صورت کامل چونکه واقعا حرفی برای گفتن ندارم، احساس میکنم نوشتنم بیهوده شده نه به حال خودم سودی داره نه دیگران تا سود دوطرفه نباشه هم ارزشی نداره انجامش، حالا ممکنه عده ای قلیلی هم کارشون فضولی باشه و لذت ببرن تو هی بنویسی اونااز زندگیت و احوالاتت خبر دار بشن که همون بهتر که ننویسی و تو فضولی خودشون بمیرن:)))

خوب راستش 25 شهریور استعفا دادم و هرچند مدیریم قبول نکرد و بعد از اون چندباری تماس گرفتن و ایمیل زدن و حتی حقوق اخرمو نگه داشتن که من برگردم سرکار وبرنگشتم ومجبور شد تسویه کنه بعد دوماه چون واقعا دلیل منطقی نداشت و من نمیخواستم باهاشون کار کنم و برنامه دیگه ای برای زندگیم داشتم. برنامه های که میدونم شخصیت من کارمندی نیس و اصلا هم ادمی نیستم دستور پذیر باشم به همین خاطر پروژه ای کار کردن از جمله همین کار خودم تولید محتوا و سوو، خیلی کارهای خوبی هستن که میشه توی خونه انجام داد و از جمله سرمایه گذاری توی بورس و.

که من دستی در همش دارم و راضیم شکر خداو صد البته با لینک های خوبی اشنا شدم و داریم روی یه مهارت هایی کار میکنیم که پولساز هست و ولی یکم زمان بر هست اموزشش. و خوشحالم که کارمند نیستم:)))))))

خوب این مدت اتفاقات خوبی افتاد چند ادم از زندگیم حذف شدن که بار منفی زیادی داشتن و خوشبختانه خدادوست های خوب و مثبتی سرراهم قرار داد که همراستا داریم باهم پیش میریم.

مخاطب جان هم خوبه، و باهم مدتی رفتیم سفر پیش دوست وبلاگی که هر چه از خوبی خودش و خانوادش بگم کم گفتم و خیلی بهمون محبت داشتن ولطف کردن و تجربه های توی این سفر داشتیم که توی رابطمون خیلی موثر بود تموم این سالها یکطرف تجربه این سفر هم یکطرف که خیلی توی تصمیمون اثر داشت به نقاط قوت و ضعف هم پی بردیم هم اختلافاتی داشتیم هم روزهای خوش وخرم. که در مجموع لذت بخش ترین سفر زندگیم بود. و یکی از نکات خوب شخصیت مخاطب اینه که هرچی پول توی جیبش داره رو با کمال میل برای من خرج میکنه، اینکه خسیس نیس ویژگی خیلی مهمی که باعث شده من اصلا ادم پرتوقعی نباشم چون مطئنم از هرچیزی بهترینش رو برای من میخواد و همکاریش توی سفر خیلی خوب بود.

اگر خدا بخواد دیگه میریم برای ازدواج توی تابستون و صحبت با خانواده ها:)

خوب شما چه میکنید خوش میگذره؟ کیا کنکور قبول شدن کیا تغییر کردن توی زندگیشون؟؟ تغییراتتون بگید



سلام خوبید رفقا؟

ببخشید من خیلی کم پیدا شدم

خوب زندگی کردن توی پایتخت یعنی حروم شدن کلی ساعت از روزت توی ترافیک، و بدو بدو کردن سرعت زندگی به هر حال در شهرهای بزرگ بیشتره واگر توهم ندویی جا میمونی.9 ساعت کار کردن و بعد برگشتن به لونه و باز اشپزی و تلاش واسه فردا میبینی یهو شده ساعت 12 شب و از خستگی نمیفهمی کی خوابت میبره

زندگی دقیقا همینطوری میگذره تنها حسنش اینه چندروزی یکبار مخاطب رو میبینم.

شاید خیلی هاتون ندونید مخاطب کی وچیه و.

خوب ما 7 سال با هم دوست بودیم والبته از راه دور، چون من جنوب بودم و اون تهران، سالی یکباریا نهایت دوبار همدیگه رو میدیدم و رابطمون هم کم تنش نداشت روزهای سخت زیاد داشتیم ولی الان توی این 5 ماه که حداقل حضوری فیزیکی داریم کنار هم، یجور دیگه ای دلگرم وسرگرم زندگی شدیم. بدو بدو میکنیم که بتونیم زندگیمون شروع کنیم ولی خوب همه اینا برمیگرده به رضایت خانواده ها وکلی چالش وتفاوت مذهبی که داریم کارو سخت کرده.

ولی برای همتون ارزو میکنم این روزهای شیرین رو کنار عزیزتون تجربه کنید رابطه ای سراسر امنیت و شادی وارامش خدا بهتون بده

ولی اینم بگم علت کمرنگ شدن من مخاطب بیچاره نیس ماحداقل همو توی خیابون در حد یه بستنی خوردن یا یه وعده شام یا ناهار میبینیم اون اخر هفته علت کم پیداییم ساعت کاری طولانیمه

که مدام باید بدوم تابه همکارام برسم تا اینکه کسی زیر پامو خالی نکنه و. البته من قصدم موندن توی این شرایط و این شرکت نیست بلکه قصدم اینه اینجا پیشرفت کنم زیر این فشارها و خودمو برسونم به حدی مطلوب که وقتی ازاینجا رفتم بیرون بتونم با شرکت بعدی مبلغ بیشتری رو قرار دادببندم.

راستش توی این شهر لعنتی ادم افسرده میشه از حجم تنهاییت و اینکه فرصت نداری حتی با خودت یکم خلوت کنی

ولی سعی میکنم توی این شرایط فقط بدوم و به پشت سرم نگاه نکنم و غصه نخورم


سلام خوبید دوستان طاعات و عباداتتون قبول باشه

میدونم بی معرفت شدم از بی وقتی بخدا، توی پایتخت همه چی به سرعت میگذره به خصوص وقت ادم، و اگر بااین سرعت همگام نشی خیلی عقب میمونی، تا 5 سرکارم، و مخاطب میاد دنبالم توی ماه رمضون میگه اذیت میشی، کل ماه رمضون رو بیچاره از وقت استراحت بین دو شیفتش زده که بیاد دنبال من، معمولا هم توی مسیر خریدی چیزی داشته باشم میبره منو انجام میدم و حدود 6 ونیم اینامیرسم خابگاه، تابرسم نمازمو بخونم و افطار وسحرمو اماده کنم اذان مغرب شده، وبعدم میشینم پای کارا مشتریای خودم میبینم شده 12ونیم شب و بعدشم که برا سحری بچها بیدارم میکنن و بیشتر اوقات غذای منو گرم میکنن بعد بیدارم میکنن که بیشتر بخوابم، ساعت کاری من طولانی تر از اوناست و روزه هم که میگیرم، این یکی خابگاهه با همه خوبی ها وبدی های بچهاش از اون خابگاه قبلی جوش بهتره همه مثل یه خونواده ده نفری هستیم و بایکی از بچها صمیمی شدم که با وجوداینکه 10 از من کوچیکتره ولی دختر عاقل و متینی هست و باهم پامیشیم برای سحری. بقیه هم بد نیستن که بگم بدن و خیلی خوب هستن هرکسی یه بدی داره یه خوبی داره نباید از حق گذشت بسته به رفتار منم داره، هموساپورت میکنیم مثلا ظرفی باشه روی سینک فرقی نداره برا کی باشه بچها اکثرا میشورن، یکی دونفری سواستفاده گر هم پیدا میشه این وسط، ولی مثل یه خونواده باز پشت همیم.

محل کارمم خوبه همکارا خوبن، رقابت هست مثل همه محل کارا حسادت و پشت هم زنی هم هست که چندروز پیش یکیشو خودم تجربه کردم ولی با عذر خواهی طرف مقابل منم گذشت کردم و دارم حرفه ای میشم یاد میگیرم در عین رسمی بودن صمیمی هم باشم ولی از یه حدی دیگه نگذرم و مخاطب هم هواسش هست توی این مواقع مشاور خوبیه.

با حقوقم برا مخاطب یه لب تاب خریدم زیر بار نمیرفت اول، بعد به دکتر گفتم راضیش کردم که یه مدت من ساپورتش کنم نه برای جبران این همه سال ساپورتهای اون بلکه یه کمک انسانی و بالغانه برای اینکه مخاطب هم فرصت رشدشو پیدا کنه برگرده به تخصص خودش و استعدادش توی برنامه نویسی و دانشگاهشو ادامه بده.

یه چندروزی میرفتیم یه شرکت کامپیوتری لب تاب رو براش وسیله میخریدم مثل موس وبرچسب و. بعد مدیرشون خیلی مخاطب رو دوست داشت هی میگفت خانمتون فلان وبهمان، جالب هرجا میریم نمیفهمن مادوستیم میگن زن وشوهرید.

این تهران بودن من هم شناختمون از هم زیاد کرده هم وابسته ترمون کرده جوری که طاقت سفر کردن همو نداریم و اینبار که اومدم خونه میدیدم که دلش نمیخواد زیادبمونم.

راستی نگفتم؟ من الان خونمونم:)))مدیر فقط به من مرخصی داد دوروز اول هفته اینده رو بقیه هفته هم که تعطیل و من دیروز بعد تعطیلی از شرکت، روزا 5شنبه تا 1 بیشتر سرکار نیستیم. سریع اومدم چمدون بستم و پروازی اومدم خونه. خداروشکر از وقتی اومدم تهران اجی از این رو به اون رو شده، خیلی مسولیت پذیر شده کارا خونه رو کلا انجام میده گاهی به حسابم پول میریزه میگه بروخرید کن برا خودت، خودشومامان ودوستاش یکشنبه میرن مشهد و تا بعد عید فطر میمونن.

بخاطر من موندن که منو ببینن وبعد برن، کلی هم تدارک دیده بود دیشب که رسیدم:))))) خدایا شکرت خدایا صمیمیت رو از خانواده ها کم نکن.

بعدم زنگ زد زن دادش دو، پاشدبا فاطیما وعروسش اومدن پیش من، عروسیشون نزدیک ودرگیر خرید هستن و عروس گفت میخاستم نظر شمارو بپرسم از سیلقتون خیلی تعریف کردن، جالبه که عروس داداش اصن رابطه خوبی با اقوام زن داداش نداره، وهمون روز اول شناخته اینارو فاطیما میگه کلا تحویلشون نمیگیره میگه مفت خورن:)) این بچه هم اینارو شناخت

ولی مامانمو خیلی دوست داره هرسری میاد خونه واسه مامانم کادو میاره چون مامان واقعا دوستش داره و خیلی محبت میکنه بهش، فاطیما میگه مرتب میگه خانواده پدریت یه چیز دیگه ان، اجی هم سنگ تموم گذاشت و خونه اش رو داده تا اینا برن سرن زندگیشون یکی دوسالی تایکم زندگی جمع کنن توی خونه اون رایگان زندگی کنن. داداش بااینکه وضعش خوبه ولی فقط خرید عروسی و وسایل رو به عهده گرفته وبرای رضا حقوق تعیین کرده تا قدربدونه وخودش روی پای خودش وایسه. وگرنه اونقدر داره که بده پسرش حتی تااخر عمر کار هم نکنه فقط بخوره و بخوابه ولی ازاین فکرش خوشم اومد. رضا هم دیشب اومد منو بوسید وبغلم کرد. اشتی شدیم دیگه.

اعتراف کنم دلم برای چلوندش تنگ شده بود.

الان قدر خونه رو اسایششو ارامش وامکاناتمو و خانوادمو بیشتر میدونم و اونا هم همینطور.

فعلا تا جمعه هفته اینده هستم حسابی بخوابم و کارا عقب موندمو انجام بدم و کلاازاین فرصت دوری از مخاطب برای احیای بهتر  رابطمون استفاده میکنم:)


سلا سلام سال نوتون مبارک:)

امیدوارم توی سیل اسیب ندیده باشید و تن همه هموطنام در سال جدید  سالم باشه و دلشونم خوش باشه

خوب چه خبرا اهدافتون نوشتین؟ امسال انشالله سال فراوانی باشه براتون توی هر چیز خوب و دلچسبی.

امسال برعکس هرسالی هیچ اهداف بلند بالایی ننوشتم و تمام تلاشم رسیدگی جدی به درونم هست، یافتن ریشه مشکلات درونی، امسال باید سال خودم باشه وبس.

داشتم فکر میکردم چرا باید اول سال کلی اهداف نویسی کنیم و دفتر پر کنیم و سال به نیمه نرسیده همه رو نصف و نیمه رها کنیم؟

علت همه اینا چیه؟ همه این بازدارنده ها درونی هست، و تا درون ادم اصلاح نشه بدست اوردن هیچ هدفی دلچسب نیست.

امسال تصمیم گرفتم برای خودم باشم و در هرچیزی اولویت رو با نوستال قرار بدم، این اولویت قرار دادن اصلا خودخواهی نیست ارزشمند داری وجود خودته. ادم تابه خودش شناسی نرسه به دیگر شناسی هم نمیرسه. تا خودتو نشناسی نمیدونی چی میخوای؟ برای چی میخوای؟ امسال 35 ساله میشم و با تمام وجودم از وقتی سی ساله شدم از دنیا لذت دیدم از دنیا اگاهی دیدم و از دنیا فهم ومنطق سراغم اومد. ومیدونم 35 سالگی هم برای من سال پختگی محض خواهد بود و لذت و فهم این جهان.

بهتون پیشنهاد میکنم حتما دوره های غیر حضوری دکتر شیری رو شرکت کنید هرچند ارزون نیستن ولی کاربردی هستن از بخشهایی با هزینه کم شروع کنید.

به دردهاتون عادت نکنیدحلش کنید و هیچ کس جز خودتون نمیتونه شمارو درمان کنه و ریشه یابی کنه. انالیز کن خودتو گریه کن ولی یکبار برای همیشه وبعدش پاشو و زندگی کن بفهم خودتو بدون که هر کاری میکنی هر انتخابی که میکنی از کجا نشات میگیره. ان شالله که امسال در شناخت خودمون موفق باشیم.

الیس در سرزمین عجایب 1 و دو رو حتما دوباره با یه دید دیگه ببنیدش.

و همچنین انمیشین مری و مکس رو برای تقویت مهارت های ارتباطیتون حتما ببنیدش




خوب تعطیلات تموم شده البته من هنوز خونه ام و دارم توی جنوب یه کارهایی برا شرکت دوستم انجام میدم که امیدوارم موفقیت امیز باشه.

دوستم تجربه خوبی در کسب و کار و بازرگانی داره بیش از 12 سال. اینکه ما همسنیم باعث شد توی یه مدت کوتاه اشتراکات زیادی در وجود هم پیدا کنیم چه کاری چه رفاقتی.بخاطر بی تجربه بودن در کارهای بازرگانی، مرتب همه چی رو باهاش چک میکنم خودشم وسواس گرفته سرمن. مکالماتمو براش میفرستم با طرفهای قرار داد دیروز میگفت تو خیلی عالی و مسلط صحبت میکنی. و چون سختگیره  به کسی نمره عالی نمیده خودشم گفت منو میشناسی خارج از رفاقت تورو انالیزت میکنم توی کار. یکم قوت قلب گرفتم چون کلا داشت اعتماد به نفسم میومد پایین.چند تاقرار مهم کاری توی هفته اینده دارم در حد مسئولین استانی دعا کنید موفق بشم.

جدیدا فهمیدم اعتماد به نفسم اومده پایین یا پایین بوده در مواجهه با افراد غریبه یا اینکه رفتار حرفه ای توی کار در مواجه افراد در کار اعتماد به نفسم کم شده باید روی این مورد خودم کار کنم.

تو پست قبلی گفتم امسال اولویت باخودمه، برام مهم نیست دیگران چی فکر میکنن، دیشب در یک حرکت انتحاری، رفتم ارایشگاه و ابروهامو میکروبلیندیگ کردم این کادوی تولدم بود به خودم. البته لمینت مژه هم نوبت گرفتم گذاشتم برا هفته اینده چون سختم بود دوسه روز همزمان مراقبت کنم اب نزنم به صورتم. از مدل ابروهام راضیم ولی هنوز زخمی مشخص نیست که چطوری شده خیلی ویژه کار کرد برام و وقت دادنش هم توی شب بخاطر این مورد بود که میخاست خلوت باشه ارایشگاه تا بتونه با حوصله و ارامش کارمو انجام بده. من کلا از اینکه تغییرات اساسی توی قیافه ایجاد کنم میترسم مثل تتو ابرو و تتو خط چشم و خط لب و. اینا دل ادمو میزنه بعد یه مدت و هم قیافه ادمو مصنوعی نشون میده. برا همین میکرو رو انتخاب کردم در حد ابروهای خودم نه اینکه بیشتر. البته این برای قیافه خودمه و ممکنه کسی سلیقه اش متفاوت باشه.

ولی یه تغییرات کوچیک توی حس ما زنها اثر داره به خودمون. یکم از مخاطب فاصله گرفتم، که اون مدام زنگ میزنه جویا میشه علت چیه؟ من به فاصله گرفتن از ادمها نیازدارم تا بهتر خودمو بشناسم وبدونم من چی خوشحالم میکنه؟ چی برام خوبه؟

مهمترین حسی که ازش توی زندگیم میترسم پشیمونی واقعا از این حس میترسم که سالها بعد بابت اهمال کاری در تصمیماتم احساس پشیمونی کنم.

داشتم فکر میکردم خوب بیشتر روانشناسها میگن کودک درونتو دریاب و اکثر قرریب به اتفاقشون تقصیرات رو میندازن گردن پدر و مادرها، خوب پس خود ما چی؟ من میخوام مسئولیت زندگیم به گردن خودم باشه، به نظرم اگر بخواییم مدام کودکیمون رو ریشه یابی کنیم، هیچ وقت مشکلمون حل نمیشه خوب یه اسیبی دیدیم هرکدوم از بچگی، اون پدر ومادر عوض نمیشن یا زنده نمیشن که مابخوایم بازخواستشون کنیم یا چیزی رو حل کنیم باهاش، به نظرم هر روانشناسی یا مشاوری که مشکل شمارو در کودک درونتون یافت و مدام دنبال مقصر بود پیگیرش نشید. از یه جایی از زندگی اختیار زندگیتون رو به دست بگیرید. داشتم به ظرف درونی خودمون فکر میکردم اکثر ما با چند میلیون در ماه قانع میشیم،امادلمون میخواد ثروت مند بشیم واهل ریسک هم نیستیم.!

یا اینکه دلمون میخواد ادم شادی باشیم ولی اصلا تعریفی از شادی در درونمون وجود نداره، مدام داریم علتی برای غمگینی پیدا میکنیم، ونشخوار میکنیم گذشته و ادمها رو. دور میشیم از ادمهای سمی ولی هضمشون نمیکنیم مدام تااسمشون میاد باز به خودمون می لرزیم.

نگران مدهبیم نگران فرهنگیم نگران حرف مردمیم و اون ادم درونمون رو مدام داریم محدود میکنیم مدام داریم کنترل میکنیم خودمون رو و ترسوییم اهل ریسک نیستیم و انتظار ارامش وشادی داریم از خودمون. تغییر کردن اسون نیست همونطوری که خود من درگیرش هستم و میدونم کار بسیار کند وسختی هست. خداکمکمون میکنه شک ندارم تلاش کن خسته نشو دست نکش. نمیتونم از زندگیت حذف کن. لذت رو محدود به درامدت نکن. ظرفیت ثروت رو برا خودت بوجود بیاد خدا کمکت میکنه شک نکن ازقدیم گفتن برای خرید لباس جدید یه لباس قدیمی رو از خونت خارج کن. برای نو شدن حالت افکار قدیمیت رو دور بریز. روی خودت سرمایه گذاری کن برا حال خوبت برا درمان خودت کار کن خرج کن.



سلام چطورید دوست جونا؟ احساس میکنم دیگه توی وبلاگ نوشتن حال نمیده، موافقید که توی اینستا بنویسم؟

حدود 5 روز بوشهر بودم این 5امین سفرم به بوشهر هست از وقتی توی زندگیم یادمه، بااینکه متولد این استانم ولی گذرم خیلی کم به این شهر افتاده، برا کارا شرکت دوستم رفته بودم این سری، ورفته بودم خونه یکی از دوستام که اقوام دور هم میشن، علت انتخابم واسه موندن این بود که بین بقیه اقوام دور و نزدیک خونه اینا راحتترم یه ساختمون چندواحدی دارن که کل خانوادشون باهم زندگی میکنن چندتا از خواهراش اونجا ساکنن و خیلی ادم احساس راحتی میکنه خونشون، وبسیار پر رفت و امد هستن، وزندگی خونشون جریان داره. دوستم نهایت مهمان نوازی رو به جا اورد هر شب اینور وانور بودیم، وصبحا هم ادارات مختلف بودم که کارا تقریبا خوب پیش رفت.تاخدا چی بخواد، توی این سفر فهمیدم که من خیلی اهل بیرون رفتن نیستم، واین اصلا چیز خوبی نیست و این 5 روز که با مهسا  و خواهرش بیرون بودم وبا گروه های مختلفی از دوستاش اشنا شدم، فهمیدم اینا حتما چندساعتی در روز رو به بیرون رفتن و دور همی اختصاص میدن حتما هر چندوقت یکبار مسافرت میرن، احساس میکنم من خیلی ادم محافظه کاریم برا رفاقت ورفت وامد، وبرا همین خودمو محدود میکنم، از طرفی خوش گذرونی های بقیه به مذاق من خوش نمیاد، مثلا مخاطب اصلا دوستنداره با دوستای من ودوست پسراشون بیاد بیرون، ولی نسبت به دوستام و شوهراشون گاردی نداره اما من تا رابطمون رسمی نشده نمیتونم با شوهرای دوستام اشناش کنم، از طرفی منم خودم خوشم نمیاد تنهایی با دوستام ودوست پسراشون یا دوستام و شوهراشون برم بیرون، احساس میکنم خیلی ضایعست ادم سینگل با چندتا ذوج.نمیدونم این محافظه کاری توی رابطه من با دوستام درسته یا غلط؟ از طرفی ادم تنهایی تفریح کردن هم نیستم، و میخوام امسال امتحان کنم، تنهایی مسافرت رفتن رو تجربه کنم، یااینکه تنهایی تفریحاتی برای اخر هفته ام توی تهران بچینم، میدونید همیشه زنهایی که تنهایی رو بلدن ، بلدن تنهایی لذت ببرن تفریح کنن رو از دوست داشتم، از بچگی فکر میکردم این زنها خیلی موجودات قوی هستن. خوب من برم سراغ جمع و جور کردن کارهام، و چمدونم ان شالله دوشنبه بر میگردم تهران.


سلام، میدونید سلام یکی از کلمات مورد علاقه منه.

یه مدته دارم سعی میکنم پوست بندازم این پوست انداختن یک سال اندی طول کشیده و هنوز ادامه داره، کم کم شناختم از خودم کامل میشه، اینکه میدونم من ادم کمال طلب کنترل گرایی هستم، که اگر اختیاراتم کم بشه حالم بد میشه، دارم مدتی سعی میکنم از کنترل دنیا دست بکشم، از اینکه توی باند دوستام باشم که سیاه و سفیدن خودمو بیرون کشیدم، دارم سعی میکنم از کنترل کردن خودم دست بردارم، برای اینکه بهتر بدونم چی دوست دارم؟ و چی دوست ندارم؟ رویاهام کدومش مال منه کدومش مال من نیست، دارم خیلی سعی میکنم، برای همین تصمیم گرفتم یکی یکی با ترسهام مواجه بشم، من ترس ارتفاع دارم، اولین برنامم میخوام این باشه زیپ لاین رو تجربه کنم. به اندازه بودجه ام ، میخوام  دوسه ماهی یکبار یه تجربه جدید داشته باشم از ترسهام یا نه چیزهای مورد علاقه ام، این بودجه رو میذارم برای جایزه به خودم . میخوام از محدوده امن خودم کم کم خارج بشم، توی یکسال گذشته من تغییرات زیادی کردم، ودقیقا همون جایی که فکر میکنی دیگه کارت تموم شده و تو موفق شدی بر اوضاع مسلط بشی همه چی بهم میریزه و تو به این نتیجه میرسی هنوز به اون لایه های اخری روحت نرسیدی که بتونی مسلط بشی روی خودت، اینکه در لحظه زندگی کنی، اینکه راحت از ادمها گذشت کنی و به خدا ایمان داشته باشی در تمام لحظات و نامید نباشی ممکن نیست،میشه یه روز بیاد و زنده باشی و نترسی؟ خوب نامیدی و ترس و خشم و کینه و. هم جزیی از این زندگی ماست ولی اینکه این ویژگیهات رو پررنگ کنی یعنی تلخی. فهمیدم وقتی خودتو بشناسی نیازی نیس کنترل کنی دنیا رو، همه چی بهتر از قبل به نظر میرسه، این روزها سرگرمی من گوش کردن به پاکدست های درست هست.


سلام دوستان.

چندروز پیش توی اینستا یک پست توجهم رو جلب کرد، درباره شاخص بودن و استاندارد شخصی یک خانم، تا جایی که یادمه همیشه سعی کردم استاندارد ها رو رعایت کنم، چه اون موقع که سنم کم بود چه الان، و نمیدونم تا چه حدی موفق بودم؟ ولی هرجایی که سطح خودمو اوردم پایین تا مقبولیت پیدا کنم همونجا به غلط کردن افتادم، نمیدونم اینکه ادمی دوست داره مقبول باشه از ترس میاد از مهرطلبی؟ یا نه بقول دکتر شیری از تله بی ارزشی ؟

ولی این روزها که خودمو مرور میکنم میبینم دقیقا هرجایی که خم شدم تا مقبول بشم یه نقطه پررنگ توی زندگیم از ندانم کاری شکل گرفت که تا دوسه سال هروقت یادم بیاد خودمو تف و لعنت میکنم.

اینکه تصمیم بگیریم هر جایی زندگی میکنیم استاندارد خودمون داشته باشیم نه استاندارد تحمیلی محیط یا خاله زنک هارو باشه میشه موفق باشیم، این استانداردها باعث فاصله شمااز عوام میشه، قرار نیس شما با ادمهای معمولی رفاقت داشته باشید یا اگر قرار بر رابطه دوستی هست باید براش حد بذارید یه فاصله ایمنی رو رعایت کنید.

من در سه مقطع از زندگیم زندگی خوابگاهی رو تجربه کردم، یکبار در دوره ارشد، که اخر هفته میکوبیدم می رفتم یزد و برمیگشتم، و یه ترمش هم موندم، کلی جریانات پیش اومد برام، یکی خوابگاه قبلیم و اون ادم شارلاتان که با کلی ضرر مالی ازش اومدم بیرون، و یکی این خوابگاه، اوایل کمی حد خودمو حفظ کردم بعد کم کم یخم آب شد فکر کردم که شناختم از آدمها کامل شده، کم کم بچها ها اومدن سمتم از من مشاوره میگرفتن برای کار وزندگی و روابطشون، بعد من خودمو گم کردم کلی اطلاعات بی مصرف ریخته توی ذهنم، کار هم میکردم، این باعث شد توی حالتهای روحیم خیلی اثر گذار باشه، من توی دایره دوستی دونفر افتادم که سه چهار سالی بود باهم بودن،عوام بودن از این خانم خان باجی ها که هی اطلاعات بی مصرف به من میدادن، شاید من خوشم میومد چون ادم کنترل گرایی هستم هرجا میرم دوست دارم همه چی توی مشتم باشه، واینو بعدها فهمیدم که چه فشارهای روحی رو توی زندگیم بخاطر همین ویژگی تحمل کردم. و حالا یهو من و اون اطلاعات و اون ادمها دوره کرده بودن. اوایل رودربایسی داشتم بعد که شناختم کامل میشد یا شگفت زده میشدم کم کم خودم کشیدم کنار، واونا این براشون سخت بود، تااینکه یهو شدن دشمن من، و شروع کردن به هوچی گری و اذیت وآزار، من سکوت، حتی تاهمین حالا، چون دلیلی نداره انرژیمو بذارم برای این مسائل، من متهم شدم به خیلی چیزها، و من در شگفت بودم از آدمها، از اینکه بعضی آدمها گوسنفدان زیبایی هستن تا وقتی گرگ درونشون رو نشون ندادن.  و اگر بار دیگه این اشتباه رو بکنم خودمو نمیبخشم.

داشتم به همین موضوع فکر میکردم دلیلش رو کاووش میکردم، فهمیدم دقیقااگر ما استانداردهامون برای دیگران تعریف نکنیم یا بهشون نشون ندیم، اونها برامون استانداردهای خودشون رو تعریف میکنن.اگر دایره دوستاتون محدوده نگران نباشید و خوشحال باشید اگر همون چندتای محدود هم استانداردهای بالایی دارن.

این روزها دعام کنید سخت نیاز به انرژی های خوبتون دارم دارم یه کارهایی میکنم


سلام

همیشه از اینکه توی دو راهی بیفتم و بلاتکلیف شم متنفرم بودم، مطمئنا اکثر ادمها این چالش رو دوست ندارن، ولی وقتی به کلیت این دو راهی ها فکر میکنم میبنم خدامارو از روز اول در دوراهی خلق کرد، ایمان یا کفر؟ و.

و محک ادمی همیشه توی این دو راهی ها بوده که زده شده، بهتره به جای اینکه استرس بگیریم به این فکر کنیم که همیشه خدا حواسش هست، به اینکه هر راهی رو انتخاب کنیم یک سرنوشت زیبا برامون بسازه.

این روزها عجیب توی دوراهی هستم، بین موندن توی کشورم یا رفتن؟ نکنه بخوام فرار کنم؟ نمیخوام فرار کنم از شرایط و برای رفتن دلایل و اهداف قوی میخوام، از مخاطب خوشم میاد از خونسردیش از اینکه دنیا رو اب ببره اون کار خودش رو میکنه، و هیچ وقت با هیچ موجی نبوده، نمیدونم این ناراحتی ها و تاثیرات بخاطر زن بودن واحساسی شدن یا بیکاری و فکر کردنهای زیاد. باید بشینم با خودم قویا فکرکنم.

از طرفی زندگی توی تهران برام ملال اور شده، هزینه های بالا، ترافیک، درامد پایین باعث شده که مدام با خودم فکر کنم، این سالهایی که من دارم توی این الونک کوچیک  توی زیرزمین، از زندگیم از دست میدم،ایا ارزشش رو داره؟ ارزشش رو داره من توی این اتاق کوچیک اجاره ای سرکنم؟ بااین هزینه های سنگین، هرماه بدوم ته تهش نرسم؟ یا حداقل به یه نقطه سربه سر برسم که توش جهش و رشدی نباشه؟ دارم فکر میکنم ترجیحم چیه؟ من انتخاب کردم مستقل باشم مطمئنا بخوام برگردم خونه این استقلالم به خطر میفته، میلی هم ندارم برگردم یعنی دیگه به خلوتی رسیدم و حس استقلال و ارامشی که میدونم با نزدیکی به خونه وفامیل خراب میشه. ولی دوست دارم یه شهر دیگه باشم غیر از تهران، که بشه توش نفس کشید، پیشرفت هم کرد، درامدم به هزینه هام بخونه، و اهداف مالیم رو بتونم دنبال کنم، عملا توی تهران نتونستم همچین کاری بکنم،داشتم با دوستم حرف میزدم گفتم میدونی فلانی، دیگه توی این سن، ادم به یه پختگی میرسه که دوست داری دورت خلوت باشه اگرم قرار کسی باشه دوسه تا رفیق ناب باشه، زندگی مستقل خودتو داشته باشی درامدی که بتونی گاهی باهاش دست کسیو بگیری، کارخودت به خلق خدا نرسه و گاهی سفرهای کوچیکی بری. گفت راست میگی زندگی همینه چیز پیچیده ای نیست، تهران سالهای قبل خوب بود، امااین دوسه سال اجاره هاش وحشتناک شده من میخواستم یه سوئیت کوچیک اجاره کنم، وامم نیومده هنوز میدونم گرفتن ارزشی نداره، چون یهویی پول پیش چندبرابر شد اجاره ها هم همچنین در عوض درامدها همون مونده،

این روزها دیگه مقاومتی به خرج نمیدم واسه اینکه حتما حتما من باید توی پایتخت بمونم، یا علی گفتم ورزومه دادم به هرجایی و کسی که فکرشو میکردم که بتونم توی شهرستان خودمو بند کنم جایی. دعا کنید کارم اوکی بشه.


سلام دوستان
خوب تلاشها و لینک ها و صحبت هام، توی این دوهفته، یکم داره خروجی میده، خروجیش این بود مدیرکارگزاری که استخدامی اقا ممنوع هست در اون، خودش شد لینک قوی برای من که رزومه منو دست به دست کنه تلاش کنه من بتونم جایی بند بشم، هرچند هنوز کسی از جانب ایشون هنوز به من زنگ نزده ولی بنده خدا تلاششو کرده و اسکرین شاتها همه حرفاشو مرتب میفرسته که من در جریان باشم. اما خوب به واسطه استادی که کارای انالیز آماریشو انجام میدادم، به دوستش توی یک شهر دیگه معرفی شدم که اتفاقا اونو همه مردم ایران دوست دارن و من هم خاطره های خوبی ازاون شهر و ادمهاش دارم، و دعوت به مصاحبه شدم در یک کارگزاری که میدونن من سابقه کاری در بورس ندارم جز خرید و فروش شخصی سهام.دیشب خوابم نبرد از استرس اینکه خونه زندگیمو جمع کنم برم یه شهر دیگه، و دوری از مخاطب که هر دومون رو ناراحت کرده، اون تازه تغییر شغل داده و موفقیتهای خوبی کسب کرده، فشار زیادی رو تحمل میکنیم دوتاییمون وبرای زندگی سخت می دویم این روزها.  اخر هر شب یه تماس تصویری دوسه دقیقه ای و باهم میگیریم میبینم هنوز سرکارشه، وسخت مشغول هنوز، گاهی غذا نخورده خوابش میبره، تا برسه خونه دیگه نایی نداره.  ومیدونم بخش اعظمی ازاین فشارها رو بخاطر من تحمل میکنه.
داشتم به شکست فکر میکردم اینکه برم یه شهر دیگه و شکست بخورم چی؟ دیدم ماادمها خیلی وقت خیلی کارا رو از ترس شکست نکردیم. دیشب به اون اقای مدیر کارگزاری پی ام دادم گفتم قضیه دعوت به مصاحبه رو، و صبح بیدار شدم دیدم خوشحال شده گفت بهت زنگ میزنم میگم چی بگی توی مصاحبه و.
و امروز این غریبه زنگ زد از محل کارش منو راهنمایی کرد، گفت میدونی نوستال، ازت میخوام قدر خودتو بدونی، من دوسه ساله میشناسمت اونم فقط از پشت تلفن که  پیگیر کارتی، شاید یه عکس پروفایل ازت دیده باشم، ولی همین چیزهای کم باعث شده که بشناسمت، قدر بدون خودتو، میدونم توی این کار موفق میشی، به عنوان یه مدیر باتجربه اینو بهت میگم دختر پس و نشست خیلی خوب راهنماییم کرد این سوال ازت پرسیدن تو اینکارو کن تو اینو بگو
حرف خوبی زد، گفت ده نفر باهم بهت زنگ بزنن عجله داشته باشن ازت بخوان براشون سفارش بذاری چه میکنی؟ گفتم خوب به نوبت کارشون راه میندازم، گفت نه، همیشه توی زندگیت رو مخ ترین کار رو زودتر بکن، که شرش کم شه، رو مخترین مشتری رو زودتر کارشو انجام بده، رو مخ ترین ویژگی بدت رو زودتر درمان کن، رو مخترین ارزوتو زودتر بهش برس، دیدم خوب گفت خیلی خوب گفت سبک شدم.
فردا میرم به اون شهر برام دعا کنید دعاهای خوب نه واسه اینکه کارم بشه واسه اینکه بهترین کارو خدا برام انجام بده

سلام دوستان، خوبید؟

خوب من برگشتم، این چندروزه درگیر اسباب کشی بودم و خیلی اذیت شدم، منم که اندازه چندتاخونه وسیله داشتم هرچی بسته بندی میکردم کارتن میگرفتم تموم نمیشد، ولی خداروشکر تموم شد و همه وسایل اوردم خونه، چندتا دلیل داشتم برای برگشتن، اولا استراحت ذهنی، ومالی، توی خوابگاه این دوتا رو نداشتم، هزینه توی پایتخت به شدت رفته بالا، دیدم چرا بیکار باشم اونجا ماهی یک وخوردی هزینه خوابگاه و . بدم، میام خونه یکم جیبم استراحت میدم وقت میذارم برای خودم، دو اینکه من بخوام مجدد برگردم خانوادم نمیتونن مانعم بشن همونطوری که قبلا رفتم ونتونستن! و اینکه من مصاحبه هام رو رفتم، یکی برا شیراز بود که توی مصاحبه قبول شدم و من به مدیرگفتم باید فکر کنم، وخوشبختانه اشتباه نکرده بودم برای این جوابم چون اصلا مدیر قابل اعتمادی نبود، بعد چندروز ازش پلن کاری خواستم نداشت!!! به همین راحتی، وانتظار داشت من واردکار بشم باهاش و از طرفی تعهد محضری 10 ساله هم میگرفت از من که منو توی این شغل و توی این کارگزاری نگه داره!! یعنی پیشرفت صفر . از طرفی چون مدیر خانم بود پیش بینی میکردم که ایشون همچین درخواستی داشته باشه!!! اگر به دور از نگاه یتی بخوام به این موضوع نگاه کنم، کار کردم با خانمها و به خصوص مدیران خانم رو اصلا ترجیح نمیدم، چرا؟ به دوسه علت قوی که تجربه کردم، حسادت رو وارد کارشون میکنن، اکثرا همینن اجازه پیشرفت به تو نمیدن چون تو هم خانمی!!! دوست دارن مدام دستور بدن، و تو اصلا علیت دستورشون رو نپرسی بی چون و چرا بگی چشم، همیشه متملق و چاپلوس باشی که این بین اقایون هم حاکم محیط کاری خاله زنکی!! مدیری که توی مصاحبه پا میشه قدش رو با تو مقایسه میکنه و از زیبایی تو احساس خطر میکنه جوری که هی مدام سیم جینت میکنه مجردی؟ رابطه نداری و چون میخواست واقعا بدونه که رقیبی هستی براش ؟به همه ی این دلایل شیراز زیبا و دوست داشتنی رو نمیرم، مگر اینکه یک ماه ازمایشی رو برم که بعید میدونم.

دو مصاحبه دیگه در پیش داشتم که خیلی جالب بود، مدیر سابق اون خانم شیرازی، در واقع از محل کار و کارگزاری سابق ایشون بود، وبه نظر من برعکس همه ی بدی هایی که این خانم گفت از اون سیستم که من نرم مصاحبه و کلا میخواست خیانت خودش رو پوشش بده و توجیه کنه، ولی من مسررانه رفتم، و خییلی هم خوشم اومد در عمر 35 ساله خودم هیچ جایی برای مصاحبه نرفته بودم که ایقد سیستم درست ودرمون باشه اونم به سبک کشورهای پیشرفته، بعد از 200 تست روانشناسی که توی یک ساعت باید زده میشد، بعد از من تست نامه اداری و تایپ و اکسل و نحوه نوشتن پشت سیستم و ارتباط با ارباب رجوع گرفتن بعد از اینکه نتایج تست ها رو از سیستمشون گرفتن انالیزش رو دراختیار معاونت قراردادن، یک ساعت معاون با من حرف زد مصاحبه گرفت و هی یادداشت برداری میکرد، حقوق دان خوبی بود که نکات روانشناسی رو خوب بلد بود، نمره های خوبی بهم داد که بهم گفت، این رو، ویژگی های خوبی در تو میبینم، یک سوالی که در اخر  از من پرسید هدفم از یک سال دیگه ام؟ و پنج سال اینده ام بود وقتی بهش با اعتماد به نفس جواب دادم، گفت قطعا بهش میرسی، این یعنی اونا هم ادم هایی هستن که برای تو پلن دارن. بعد از رد شدن از ایشون و مصاحبه اش هم تو میرفتی در خدمت مدیر، ایشونم عجله داشت ولی نیم ساعتی مصاحبه گرفت از من، وخروجی روانشناسی شغلی و یادداشت های اقای معاون رو کمی رو برای من خوند، گفت فقط مشکل من سن تو هست که کاش 10 سال پیش وارد سیستم ما میشدی، ولی فکر میکنم بتونی خودت رو برسونی، چون برات برنامه بلند مدت داریم. اگر اوکی بشه محل کارم اهواز خواهد بود. امیدوارم که قبولم کنن، و باید منتظر بشینم ببینم رقیبان من در چه مرحله ای هستن اگر جوانتر باشند و سابقه کاری مرتبط داشته باشند اونا برنده ان، ولی من نامید نیستم و همچنان پیگیر و مصمم خواهم موند. چون واقعا به این شغل نیاز دارم یه جورایی رویای من ورود به بورس هست، مباحث مالی و تحلیلی برای من خیلی جذابه و توی این مدت خیلی روی این علایقم کار کردم وبه جاهای خوبی رسیدم از جمله سرمایه گذاری در بورس و سودهای شیرینش. و همچنان دارم روی این توانایی های خودم کار میکنم.

مصاحبه سوم که هی نمیشه وقتش یه جورایی یا من نیستم یا اون مدیر، منتظرم همچنان اومدم جنوب بیشتر بخاطر اون، که اگر بشه خوب میشه، اونم یه کارگزاری دیگه است، که محل کارش اهواز خواهد بود و یکی از دوستان معرف من بوده، امیدوارم وقت مصاحبه اش اوکی بشه چون برعکس اون یکی کارگزاری این تصمیم گیرنده شهرستان هست و خود مدیریت تهرانشون هم که بامن تماس گرفتن برای مصاحبه گفتن باید بری اهواز مصاحبه و تهران ضرورتی نداره بیای. وگرنه راحت میشدم برا همینم برگشتم خونه که این راه روی خودم نبندم هرچند اهواز الودگیش بالاست و گرما هم که مزید علت ولی برای یکی دوسال خوبه کار کردن توی شهرستان و بلد شدن بعد رفتن به شهری دیگه، که کلا هدف من الان یکساله است، چون ازدواج هم بحثش خیلی جدی شده از سمت مخاطب با خانواده اش صحبت کرده و برای قبل از عید قرار گذاشتن باهم، ولی من همچنان نسبت به خانواده سایلنتم در این مورد، و ترجیحم اینه خود مخاطب بهشون بگه:( تامن. من خیلی از مسوولیت ازدواج میترسم و اگر در یک کشور ازاد زندگی میکردم انتخابم دوستی بود تا ازدواج.

ولی از طرفی میل به ازدواج در من بیشتر از همیشه است این روزها، فکر میکنم 35 سالگی وقت ثبات هست، یکم ثبات عاطفی و جنسی و مالی، زبانم رو در همین راستا میخونم، که یا باهم مهاجرت کنیم یا من تنهایی در هرصورت راهها رو نباید به خودمون ببندیم. قرار هم نیست الان که  بحث ازدواج پیش اومده من زندگیم رو تعطیل کنم اتفاقا برعکس من الان همه ی برنامه هام برای خودمه ومخاطب رو خیلی در نظر نمیگیرم، من نمیخوام یک زن خانه دار باشم، که زندگیشون رو تعطیل میکنه برای اینده شوهر وفرزنداش، علاقه ای هم به فرزند دار شدن ندارم فعلا.قرار هم نیس باری روی دوش مخاطب باشم، برعای دیگه ممکلتمون که نیمی از اونها هم ادمهای تحصیلات بالایی هستن واز شوهر انتظارات عجیب وغریب سنتی دارن اونم در پوشش تجدد، من واقعا همچین نظری ندارم به شوهر که باید نان اور باشه و. من میتونم اهداف مالی خودمو داشته باشم باهم هم زندگیمون رو بسازیم هرچنداون کم نذاشته توی رابطمون خیلی وقتها خیلی کارا رو شراکتی انجام دادیم، و هرکدوم سهم خودمون دادیم واتفاقا لذت خوبی هم نصیبمون شده خیلی وقت ها هم بار روی دوش اون بوده چون من شرایطتشو نداشتم و یا برعکس. از وقتی تفاوت های همدیگه رو قبول کردیم لذت بیشتری نصیبمون شده علاقمون بهم بیشتر شده من دیگه کنترلش نمیکنم اونم منو کنترل نمیکنه، دیگه همدیگه رو مجبور نمیکنیم به میل هم رفتار کنیم بلکه گاهی هردو علایق همدیگه رو در نظر میگیریم. اون درونگراست ومن برونگرا وقتی سکوت میکنه یا نمیتونه عین من ابراز علاقه کنه درکش میکنم، بهش فرصت میدم تا با زبون خودش ابراز کنه خودشو اونم به من همین فرصت رو میده، خیلی سخت گذشت این هفت هشت سال تا اینکه زبون همو فهمیدیم وهنوز خیلی راه داریم برای اینکه بیشتر از اینها همدیگه رو درک کنیم.

نه مهریه عجیب غریب میخوام نه ملک و قصد فروش خودمو ندارم که اکثر زنها میگن اگر زندگی ادم شکست بخوره چی؟اگر شکست بخوریم هردو شکست خوردیم قرار نیست بهم اسیب بزنیم. بعد از سالها از اون شکست همچنان درگیری ذهنمون اون فرد واسیب زدن بهش باشه یا اسیبهایی که خوردیم. کاری به حرف مردم نداشته باشید، و سرتون به زندگی خودتون باشه نگاهتون به زندگی کسی نباشه که مردم همیشه بهترین چیزهاشون رو پشت ویترین میذارن تادیگران ببینن، کسی خبر از مشکلات پشت پرده کسی نداره، پس حسرت زندگی کسی رو نخورید، بجاش برای خودتون و بقیه دعا کنید، وراه خودتون هموار کنید تا به اهدافتون برسید.

واقعا با تمام وجودم دارم سعی میکنم که خودم به تموم این حرفها عمل کنم، درگیر قضاوت نشم اونقدر خودمو مشغول کردم که نظر دیگران توی زندگیم خیلی کمرنگ شده، دارم راه خودمو میرم.




سلام دوستان
خوب سردرگمی من قبلا این بود که نمیتونستم وارد بورس بشم، الان که سه تا پیشنهادکار دارم که هرسه در نوع خودشون برای منی که هیچ سابقه کاری در بورس ندارم خیلی اوکی هست و وسوسه انگیز، تصمیم گیری و انتخاب بینشون خیلی میتونه سخت باشه، حالاست که میفهمم قسمت همون چیزی که تو تصمیمشو میگیری و این بار مسولیت خیلی سنگین یجورایی بعدا فقط خودتو میتونی شماتت کنی، که من مدتی دارم سعی میکنم با خودم درست صحبت کنم اگر اشتباهی میکنم طبیعی چون ادمم، از طرفی نهایت سعی و تلاشمو میکنم اشتباه نکنم، واگر اشتباه کردم اینم تصمیمی بوده از زندگیم مثل باقی اشتباهاتی که همه ما ادمها مرتکب میشیم.
دیروزهم اهواز بودم مصاحبه داشتم، یعنی ساعت 12 شب زنگ زدن که چه نشسته بدو بیا فردا مصاحبه!!! من؟؟؟ گیج زنگ زدم داداش کوچیکه که همیشه پایه است با من یجورایی عین رفیق و راننده و بانک منه، گفتم فردا باس برم اهواز گفت اوکی میبرمت دلم قرص شد سریع رفتم لباس فرمهامو شستم و خودمم سعی کردم بخوابم که طبق عادت بدم که دیر میخوابم خوابم نبرد ولی ساعت 6 و نیم پاشدم رفتم دوش گرفتم لباسمو اتوکشیدم و کیفم حاضر کردم وزدیم به جاده، تا رسیدم توی کارگزاری زله اومد:))))))))))))) پاقدم داشتین؟ انرژی منو داشتین؟ زله 5 ریشتری کی بودم من؟
دیگه فرم پر کردم و . تا سرمدیرعامل خلوت شد حالا من تاهمین دوساعت پیش فکر میکردم یارو فقط یه مدیر شعبه ساده است!!! نگو ایشون هم عضو هیات مدیره است هم مدیرشعبه اصلی تهرانشون:((( منو بگو چطور از موضع بالا باهاش حرف زدم.
بعد از فرم پر کردن و. خیلی جالب بود برام مردمم چقد صبور و ارومن و چقد هم شجاع زله اومد کاری از دستشون برنمیومد که طبقه سوم بودن و اون همه ادم توی یک شعبه کوچیک توصف که بتونن کد بگیرن، نشستن سرجاشون هول نکردن همه هم باهم ندویدن توی راه پله:)هرچندخوب ادم در این مواقع باید نکات ایمنی رو رعایت کنه.
در این حین اقای مدیر گفت بفرمایید مصاحبه در اتاقم بست، یه اقای نسبتا جوون احتمالا چندسالی از من بزرگتر بود مثلا 40 ساله، پر انرژی و راحت، گفت جدی بهت میگم قصد استخدامتو ندارم چون فلانی معرفیت کرده! و فلانی رقیب منه، منم اصلا نه ناراحت شدم نه هیچی گفتم خوبه که رک گفتین، ومرسی فرصت مصاحبه رو در اختیارم قرار دادین!! دیگه یکم رزوممو خوند گفت سابقه کار بورسی نداری و این اصلا برامن مهم نیست که سابقه نداری کلا من مدلم این شکلیه!  چرا میخوای بیای اهواز؟ تو شهر خودت بمون همونجا کار کن! من دیشب اونجا بودم ومیخوام یه شعبه بزنم اونجا، نیاز دارم یکی پرانرژی و فعال مثل تو بگردونش، گفتم نه من میخوام توی یه شهر بزرگتر باشم در ثانی من ساکن اونجا نیستم و یه ساعتی فاصله دارم با اونجا، گفت ولی من نمیخواستم استخدامت کنم الان تصمیم عوض شد میخوام اونجا استخدامت کنم، بیا تهران دوره ببین یک ماهی بعدم برگرد اونجا مدیر معاملات و مارکتینگ باش، گفتم اوکی، فقط فرصت بدین من چندروزی وسیله جمع کنم باز برم پایتخت تازه برگشتم، گفتم نه شنبه تهران باش اول صبح، گفتم اخه باید جایی اوکی کنم مناسب باشه که بتونم یک ماه بمونم، گفت مشکلت جاست؟ بیا برو هتل به حساب شرکت، یک ماه هتل برات رزرو میکنم دیگه مشکلی داری؟ گفتم نه مشکلی نیست من جمعه پروازی میام، شنبه هم میام سرکار، گفت پس حله، برو جلو خودتو نشون بده بینم چه میکنی. بعدم سه ماه ازمایشی اونجا باش تا شش ماه خودتو نشون بده ببینم قابلیت داری میارمت تهران، نیروهای خوبمو شهرستان نگه نمیدارم.تاجایی که مشخص ادم جسوری هستی سروزبون داری، برای اموزش و بخش توسعه قابلیت بیشتری داری تا پشت میز نشینی، ولی فعلا از همون اصول اول شروع کن تا بتونی یکی دونفر تربیت کنی خودت کارا بهتری انجام بدی.به نظرم این مصاحبه ام دلنشین تر از هر مصاحبه دیگه ای بود، یه ادم بدون این که بزنه توی سرم بگه تو که سابقه نداری تو که نمیتونی توی این کار اونم توی 35 سالگی موفق شی، و. منت بذاره دارم لطف میکنم استخدامت میکنم، برگشت گفت بخاطر چیزی که هستی میخوام بهت میدون بدم فکر میکنم بدرد میخوری. بخاطر همین تصمیم گرفتم برم، این یک ماه دوره رو میرم بعدم برمیگردم شهرستان نزدیک خودمون یه سوییت میگیرم و کارو شروع میکنم میدونم کار اسونی نیست ولی همین اموزش وتهران رفتنم خودش فرصت بزرگی بود که بهم داد، میتونست یک هفته منو بسپاره به اهواز کارو یادم بدن، ولی فرصت داد بیام تهران و بین بزرگان یاد بگیرم با چندنفر لینک بشم، پس باید خودمو نشون بدم، توی این یک ماه نهایت تلاشمو بکنم.چه از نظر بخش اموزش و چه از نظر بخش های دیگه ثابت کنم خودمو.من اینو میدونم از نظر اخلاقی بورس جای مناسبی نیست هر جا پول بیشتر فسادبیشتر ولی خوب به نظرتون الان کجا مناسبه و توش فساد نیست؟ خواهرم دبیر روزی نیست برامن ماجرا تعریف نکنه از روابط داغون همکاراش چون اون همکاری میکنه با حراست چیزا رو زیاد میبینه. به امید خدا قدم اول برمیدارم هرچی خودش بخواد.



سلام سلام

الان خسته و کوفته با پاهایی ورم کرده دارم پست میذارم، کل بدنم درد میکنه از خستگی سفر و سرکلاس نشستن:(

جمعه که به طور کاملا عجیب خیلی از پروازهای جنوب به تهران کنسل شد و برعکس!!

سریع یه شهر دیگه بلیط گرفتم برا روز شنبه و بعد از فرودگاه اومدم خونه زنگ زدم مدیرم و جریان تعریف کردم گفت موردی نیست!! شما بیا شرکت فردا هر وقتی که رسیدی بگم بچها برات هتل اوکی کنن، دیگه شنبه مستقیم از فرودگاه اومدم شرکت، از حراست تا کلیه همکارا همه برخوردها عالی، هم مودب هم خوش امدگویی کردن و. زنگ زدن به مدیر که من اومدم به حراست گفته بود ببرش واسه ناهار، دیگه مستقیم منو بردن سالن غذاخوری، سه تا منو غذاشون بود!! یعنی معنی شرکت خوب ادم اونجا میفهمید خود مدیرم اونجا اومد سلام داد و داشت همون غذای منو اولی که به من داده بودن سفارش میداد، یعنی بین مدیر وکارمندا و غذاشون هیچ تفاوتی نبود!! بعد اون منو بردن بالا واسه اموزش که همکارا اموزش هم خیلی صبور ومتین و خوش برخورد بودن، و خیلی کمک کردن که اموزش ببینیم چون دو نفر دیگه هم غیر از من بودن که نهایت صبوری رو به خرج داد و همینطور رعایت خستگی منو کرد که تازه رسیده بودم دیگه بعد کلاس اومدم پایین برا من خودشون ماشین گرفته بودن و منو فرستادن هتل، اونم توی کجا؟ تو فرشته، کلا حض کردم از این احترام و کارمند سالاری، شرکت کلا هم صبحانه منو باز میده هم ناهار سه منو رژیمی و دوتاهم غیررژیمی و تاجایی که من دقت کردم برخورد کارمندهای هر واحد با خودشون و با واحد های دیگه خیلی دوستانه و صمیمیانه و محترمانه بود.

هتلم خوبه فقط سیستم سرمایشی خراب شد که من زدم بیرون تا سرکوچه خوراکی خریدم برگشتم دیدم درست نشده موندم تا یازده دیگه به رسپشن گفتم گفت اوکی اتاقتو عوض میکنم دیگه ساعت 12 اتاق جدید برام اماده کردن و منم کوچ کردم به اتاق جدیدم برا بار دوم دوش گرفتم وتخت خوابیدم، صبحم یکم دیر بیدار شدم، رفتم پایین صبحونه رو خوردم، ساعت کلاسمون ده هستش، بخاطر اینکه هم ما راحت بخوابیم هم بقیه اموزش دهنده بتونن به کارا اداریشون برسن. با اون دوتا هم گروهیم که دوتا اقا هستن اونها هم از سه استان جنوبی خیلی زود صمییمی شدم:))))) پسرا خوب وباحال وساده این.

الانم له و کوفته اومدم هتل که استراحت کنم شاید با مخاطب بزنیم بیرون شایدم بشینم محتویات کلاس رو بنویسم


سلام بر دوستان:)

چقد هوا گرم شده اره؟ من احساس میکنم وسط خورشید دارم زندگی میکنم دقیقا روی نوار استوای خورشید اینا:)

کف پاهام از حرارت راه رفتن توی خونه، کلا پوسته پوسته شده ومیسوزه، داداشم میگه من راضی نیستم تو غذا درست کنی صورتت داغون شده قرمز شده خیلی بدنت حساس شده میگم نه هوا گرم شده، کولرها هم نمیشکه گاهی یا برق قطع میشه. سه تا کولر روشن دلم براشون میسوزه واقعایکیش چندروز پیش موتورش سوخت از فشار گرما وحرارت تازه هم خریده بودیم یعنی توی اسفند ماه خریده بودنش 8 میلیون یادش بخیر قبلا دوره دانشجویی دوستم با 8 میلیون یه پراید خرید:( الان دیگه.

منم باید کولر بخرم بااین وضع سوختن کولر جدیده مامان اینها نمیتون خرج اضافه کنن نهایت بتونن سه چهارتومن موتور جدید براش بخرن از پارسال این دومین کولری هست که میسوزه، مامان میگه این خونه نحس شده باید ازش بریم بیرون میگم این حرفها چیه بخاطر گرماست و فشار برق و. برق کشی قدیمی شده. دیروز به پسر عمو زنگ زدم یه قیمت بگیره برام، میگه کولر دست دو اشغال اونم گازی نه اسپیلت حدود 3 تا 6 تومن. اسپیلت هم از 4 تومن هست تا 9 تومن. نمیدونم کدوم بخرم بااین پول، وام که نیومده خونه هم هنوز اوکی نشده، داداش زنگ زد یکی واست پیدا کردم 12 پیش ماهی 600 برم ببینم اگر اجاره نداده و خوبه برات اوکیش کنم نزدیک بیمارستان محل کار خودمم هست وسط شهر و برو بیا همه چی در دسترس خودمم یکی از دیوار پیدا کردم 10 تومن ماهی 850 اونم بره ببینه بشه تبدیلش کرد خوبه. مثلا 15 ماهی 500 تخفیف بده. هرچندالان یک میلیون رو ماهی 30 از اجاره حساب میکنن بعضی هم ماهی 25 از اجاره. حالا توکل به خدا اوکی میشه.

ان شالله وام میاد اول شهریور. و پولی که بانک گذاشتم میشه برا خرید وسایل.الان مجبورم قرض بگیرم از داداش اگر داشته باشه تامن وامم بیاد.

باورتون میشه اصلا خوابم نمیبره شبها، دائم دنبال اینم هزینه ها رو کم کنم. دنبال کمدهای قدیمی میگردم توی دیوار وشیپور، که مثلا 50 در بیاد از اونورم 20 تومن رنگش کنم پتینه کاری وکهنه کاری کنم، اصلا دلم نمیخواد برم لوکس بخرم، پولشم ندارم، ولی داشتمم باز دوست داشتم یکم بازیافت کنم،

اصلا فکر سرویس ادویه و. نیستم میخوام خودم با استفاده از شیشه نوتلا و مربای شانا که خیلی خانواده من مصرف دارن، خودم جای ادویه و بانکه های کوچیک درستم کنم.

همسایه نجاری داره، قرار بره خونه جدید رو کمد دیواری بزنه و جا کفشی و دراور جدید درست کنه بهش بگم ضایعات چوبهاش بده به من. از دراور خونه خودمون خوشم نمیاد. البته نو هم هست. ادم دلم نمیخواد روش کاری کنه:))میخوام از ضایعات اگر بتونم ازش قاب عکس و جعبه های کوچیک درست کنم. اینها وقت میخواد و جا، که تاخونه اوکی نشه هیچ کاری نمیکنم.

فرش نمیخوام دوست دارم گلیم دست بافت بخرم. اونکه گرونه ولی ترجیح میدم فعلا هم چیزی نخرم تا اینکه پولش بیاد دستم گلیم بخرم.

امیدوارم خدا کمک کنه اینهارو جورکنم. واقعا دارم همه تلاشمو میکنم برنامه ریزی میکنم هزینه نکنم خیلی. همیشه داداشم مسخره میکرد میگفت عین پرین میمونی که از قوطی کنسرو قابلمه می ساخت، کلا درگیر این چیزهایی همیشه از بچگی راست میگه من ساختن رو دوست دارم ولی بیشتر از هرچیزی تغییر دادن رو دوست دارم اینم از نیروی کنترل کردن همه چیز که در درونم هست نشات میگیره. که به نظرم روی وسایل پیاده بشه این خصوصیتم بهتر از این روی ادمها اینکارو کنم.

دعاکنید خونه اوکی بشه زودتر

 

 


سلام :)

شده تا حالا وقتی یه اتفاق بد براتون میوفته برای بار چندم، به خودتون بگید از شانس منه؟ من بدشانسم من دستم نمک نداره؟

من دارم سعی میکنم این جمله رو از زندگیم حذف کنم چون فکر میکنم با گفتنش فقط دارم از زیر بار مسئولیت اون اتفاق که باعث وبانیش بی دقتی و سهل انگاری من بوده شونه خالی میکنم.

مثلا من سه بار در زندگی تجربه زندگی در خوابگاه رو داشتم، یکبار در دوره کارشناسی به مدت یک ماه، یکبار در دوره کارشناسی ارشد که فقط آخر هفته ها میموندم و به مدت سه ترم، که یک ترمش هم کلا موندم. زندگی دوساله در تهران و زندگی در پانسیون کارمندی، در هر سه این مقاطع من بخاطر سادگی، دادن اطلاعات بیش از حد از خودم، و مهربانی بیش از حد، مورد طعمه افراد شیاد قرار گرفتم، هر بار فکرمیکردم مشکل از جامعه است که تاب صداقت و مهربانی رو نداره یا ظرفیت ادمها و. ولی اینبار فهمیدم ایراد از منه که بیش از حد لطف میکنم بیش از حد مهربانی میکنم وبیش از حد هم سادگی و حماقت میکنم . اینبار به جای اینکه زانوی غم بغل بگیرم بهترین کارو کردم وبجای اثبات خودم به دیگران، فقط وفقط حذف کردم دیگران و خودم هم نقل مکان کردم.99 درصد افرادی که اونجا بودن وشماره منو داشتن رو بلاک کردم و شماره هاشون رو حذف کردم چون نمیخواستم دیگه حماقتم رو تکرار کنم.

دیشب اخر شب بود که یکی از بچهای خوابگاه زنگ زد. چون شماره اش حذف کرده بودم و حفظم هم نبود طبیعی بود به صورت ناشناس افتاد، فکر کردم ممکنه همکارای جدید باشن وجواب دادم، دیدم یکی از بچهاست وسلام و احوال پرسی کرد توی همون شروع فهمیدم میخواد از من اطلاعات مکانی و شغلی جدیدم رو بگیره و مطمئن بودم توی جمع همون ادمهای شیاد نشستن. منم خیلی ریلکس گفتم که محل کارم اهواز و اطلاعات غلط دادم وبهش گفتم تو سنی ازت گذشته خودت رو عنترک دست بقیه نکن، اونایی هم که نشستن خوب بدونن که من حالم خوبه حال رابطه ام خوبه حال شغلم حال محل زندگیم. متاسفم که نمیتونم خوشحالتون کنم. بیچاره طرف به تته پته افتاده بود:))))))که نه دلت با من صاف کن ببین من تنها نشستم اینجا، گفتم بچه گول نزن عزیزم ولی به هر حال من همتون بلاک کردم شماره همتون رو حذف کردم ودوست ندارم باهاتون دمخور باشم. گفت فلانی وفلانی گفتن بهت زنگ بزنم بپرسم کجایی و چه میکنی و ببینم اصلا حالت خوبه؟ حال خوب من براشون زجراور بود میخواستن بدونن حال من بده؟ میدونی همیشه فکر میکنیم دنیا ناعادلانه است همه چیزش ولی میدونی این ماییم که باید این ناعادلانه بودن وبی نظمی رو به سمت خودمون نظم بدیم و میزونش کنیم با حذف ادمهایی که بهمون ضرر میزنن، با حذف هر گونه رودربایسی، با نه گفتن محکم. میدونم دیگه این ادم بهم زنگ نمیزنه و اگر بزنه باز برای کنجکاویش خواهد بود. وباز هم نامید برمیگرده.

هر وقت حالم بد میشه به این فکر میکنم که یه جایی از راه رو اشتباه اومدم، نگرانیم این بود زیادی درگیر خانواده بشم از خودم غافل بشم که شدم.

میبینم پیشونیم لک افتاده توی این چند روز بخاطر گرما و نزدن ضدافتاب، دستام زخم وزیلی شده و خشک و پوست پوسته شده بخاطر اون چند روزی که خونه داداش بودم. ماسک صورت گذاشتم و یکم به خودم رسیدم هنوز کارتن وسایلمو باز نکردم دلم لاک خواسته از وقتی برگشتم لاک نزدم. شاید برم مژه بذارم و ژلیش ناخن.

باید بشینم یه برنامه بریزم واسه اینکه پشت گوش نندازم خودمو به خودم برسم. چندروز دیگه کارمون شروع میشه و من هنوز خوب استراحت نکردم دلم یه سفر میخواد که اصلا امکانش نیست مامان اینها نیستن منم نمیتونم خونه رو ول کنم به امان خدا، خونه جدید هم کلی کار داره مثل رنگ امیزی و گاز وسایلی که باید خریداری و نصب بشه، منم دیروز خیلی رک به خواهرجان تلفن زدم من نمیتونم بالا سرکار وایسم لطفا سفرت رو کوتاه کن یااینکه همه کارا رو بذار وقتی خودت برگشتی انجام بده. من فقط تنها لطفی که میتونم بکنم اینه که برات وسایل رو بخرم ویا نظر بدم برای رنگ و انتخابش. هزینه اون و همچنین تصمیم نهایی با خودته چون منزل خودته عزیزم و من حوصله غرغر بعدش ندارم که هر اتفاقی افتاد بگی که نوستال خریده نوستال انتخاب کرده.

خونه که یافت نشده ولی دو مورد پیش اومده یکی اینکه دخترداییم یه خونه مسکن مهر دارن توی اون شهری که محل کار منه، گفته به داداش دومی اگر جشن ازدواج پسرم قبل محرم نباشه نوستال بره توی خونه بشینه اجاره و رهن هم نمیخوام. من البته قبول نکردم، و هنوز هم تاریخ عروسی مشخص نیست، چون نمیخوان مستاجر بیارن. بخاطر اینکه  خونه کلید نخوردست و کلی برای رو کاری و. خرج کردن. من قبول نمیکنم چون این اسمش استقلال نیست من قبول کردم مستقل باشم، داداش دومی  اگر خیلی نگران منه خودش دو طبقه خونه داره توی اون شهر بهترین جا میتونست بگه برو اونجا بشین اصن اجاره هم بده اصن بگه چقد پول رهن داری هرچی هست بده بعدا وضعت خوب شد بده.وقتی خودش اینطوری برخورد نکرده پس اجازه اینم بهش نمیدم که بخواد همچین کاری با من کنه من که گدا نیستم. اجی یکسال خونه اش رو رایگان داد به پسرداداش دومی خوب اون الان میتونست همچین کاری کنه ولی اجاره از من بگیره.اجی سراین مساله یکم قاطی گفتم باور کن که من اصلا توقعی ندارم نمیخوامم توی خونه اشنا حتی اجاره نشین باشم که هرشب اونها پاشن بیان خونه من یا رفت وامدم زیر ذره بین اونا باشه.کلا قانون بقای خوبی توی این دنیا اینه اگر کسی بهمون خوبی کرد ماهم با خوبی جبران کنیم حالا نه واسه اون حداقل برای دیگری تا خوبی از بین نره. و مطمئنم که خونه پیدا میشه و خدا کمک میکنه.

دومی اینکه مدیرم زنگ زد گفت خونه پیدا کردی؟ گفتم نه هنوز، گفت یکی از اشنا نزدیک دفتر یه خونه داره میخواد بده اجاره رهن 5 ماهی 700 البته داره رو کاریش رو عوض میکنه و کلا داره تعمیر میکنه خونه رو. 20 روز اینده تموم میشه. گفتم والا درباره خود ساختمون و هزینه ها من خودم باید نظر بدم ولی درباره محله و امنیت داداشم رو میفرستم نظر بده، هرچی باشه داداش سومی سالها اونجا زندگی کردن و تک تک خیابونهارو میشناسن وکلی دوست رفیق داره کافی یکم تحقیق کنن. که البته خودشونم از اول گفتن درباره امنیت خونه ات ما باید نظر بدیم منم قبول کردم چون از عهده خودم برنمیاد.

دیشب هم مدیر پی ام داد نظر منو درباره وسایل اشپزخونه و سرویس چایی خوری پرسید گفت سرویس چایی خوری رو خودت بخر، کتری و قوری وفلاکشم برامن عکس بفرست اگر مطابق نظر مدیران بالا دستی بود میخریمش، گویا مارک و. رو اونها تعیین میکنن.

امروز دست ودلم به کارا نمیره چند تا کارمونده باید تحویل بدم منتظرم حالم بهتر بشه .



سلام:)

خوب خسته وکوفته طوری با بدن درد برگشتم خونه، کارای حسابم رو دختر عمه سریع ردیف کرد و صنف هم برام امضا زدن که من توی بندر ساکن و مشغول کارم که دسته چکم هم بیاد، که بتونم باهاش اون چک ضمانتی مبلغ بالایی رو که شرکت ازم خاسته رو خودم بدم، چون مبلغ یک میلیارد تومن بود نمیتونستم از خانواده بخوام همچین ریسکی رو بکنن، برا همین تلاشم کردم که دسته چک به خودم بدن که خیلی هم سخت بودولی شکر خدا انجام شد، مثلا نوبتم شده بود توی بانک بعد باید یک معرف امضا میزد که حساب میداشت توی اون بانک کارمند اون بانک هم نبود(وگرنه دختر عمه خودش مدیر همین شعبه است امضا میکرد) یهو یکی اومد گفت سلام فلانی جان چطوری برگشتم دیدم پسرعمه است:)))))) دیگه کلی خوش وبش کردیم و. میلاد تنها پسر عمه منه خیلی با محبت کلا خانواده عمم خیلی ماهن ومودب و بامعرفت. بقیه عمه هام بچه دار نشدن و بیچاره ها خیلی دوا درمون کردن خدا بهشون اولادی نداد. میگن کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟ قضیه اش همینه، اصلا هم یادم نبود میلاد ممکنه توی بانک خواهرش حساب داشته باشه:) یهو کارمند از پشت باجه گفت میلاد برا دختر داییت یه امضا بزن به عنوان معرف،  گفت چشم هرجایی میخواد بگید امضا بزنم اصن:) دیگه کلی ازش تشکر کردم خدا خیرش بده. دیگه دختر عمه گفت بااینکه باید یکی دوماهی بگذره با حسابت کار کنی اما من درخواست دسته چکت رو اوکی میکنم، یک هفته ای درخواستشو میدم.

کل این 4 روز درگیر زن داداش بزرگه بودم پاهاش پرانتزی بود عملش کرده، به نوبت با خانواده اش میریم کمک، این هفته نوبت خانواده مابود، من رفتم، کل این 4 روز سرپا بودم، یه خونه درندشت 500 متری، با سه بچه، و کلی مهمون، خوب طبیعی داداش مدیر، کلی ادم میاد عیادت، کل خانواده پدری هم که بندرن هر شب دسته دسته میومدن شبها باید پذیرایی میکردم روزها اشپزی، محمدجواد فداش بچسبم خیلی کمکم میکرد هم توی اشپزی هم پذیراییی. داداش هم از سرکار میومد کمک میکرد، ولی امیر:(( وسواس داره همش لیوان کثیف میکرد رو مخم بود. اصن خونه بزرگ داشتن خوب نیس به نظرم، اصن ظرف و ظروف اضافه جمع کردن دور خودت درست نیست، مثلا اشپزخونه نزدیک 50 متر هست همه کابینت ها پر انواع ظرف و ظروف یه حیاط خلوت هم وصل به اشپزخونه که سرپوشیده است واونم کابینت زدن نزدیک بیست متر هست اونم باز گاز گذاشتن و پر ظرف ظروف اخه برا چیته؟ یه مدته نگاهم به پسماند وخرید هست خیلی دارم دقت میکنم به این مسائل، خوب زن داداشم با همین چیزا مریض شده دیگه همش باید سرپا باشه تمیز کنه مرتب کنه، پس کی زندگی میکنه؟

بااینکه یه همسر وفرزندای خوبی خدا نصیبش کرده، ولی خوب خودشم زن خوبی همه چی دو طرفه است،خلاصه این چهار روز من سه چهارساعت بیشت نخوابیدم از یک طرف هم مهسا همش چسبیده بود به من، باید به اونم میرسیدم. الان کل بدنم درد میکنه و گرفته.

دیشب زنگ زدم به مدیرم توی شهری که قرار برم سرکار، گفتش که هنوز ساختمون کار داره وتا یکی دوهفته دیگه طول میکشه پارتیشن بندی و. این خوشحالم کرد چون دوهفته دیگه هم استراحت میکنم و کارامو تحویل میدم.گفت پاشو بیا محل کارتو ببین. چون من دوسه روز در هفته بیشتر در خدمتون نیستم، و. گفتم حتما میام قبلش.

 هنوز که وام اوکی نشده یعنی اول شهریور قرار بدن، خونه هم هنوز پیدا نشده، ولی دلم سخت روشن خدا همه کارا رو ردیف میکنه وبرام میسازه:***

خدا برای هممون بسازه ان شالله.



سلام:)

کم کم دارم به دوری از مخاطب عادت میکنم، البته کلا من ادم خیلی وابسته ای نیستم، یعنی توی ابراز احساسات همیشه گند میزنم و کند عمل میکنم. تی ارتباط فیزکی لنگ میزنم مثل بغل کردن وبوسیدن و. دست دادن رو ترجیح میدم. اونم خودشو با کار کردن خفه کرده رسما، چون به اون کارش به چشم فرصت نگاه میکنه و خوب داره جلو میره. جوری که مدیر شرکت میسپاره بهش و میره مسافرت یا برای انجام ماموریت شهرستان. کلا ادم قابل اعتمادی و هرجا میره خوب میتونه اعتماد بقیه رو جلب کنه و دومین ویژگیش که من خیلی دوسش دارم اینه وابسته نیست وابسته نمیشه، سرش تو کار خودش با معدود ادمی پیش میاد صمیمی بشه در صورتی که هرجا میره گرم برخورد میکنه ولی اون فاصله ای که دکتر همیشه منو هشدار میده که رعایت نمیکنم و اطلاعاتی زیادی از خودم به افراد میدم رو اون خیلی خوب رعایت میکنه.

دوتا اسباب کشی در پیشه و هیچ کاری نکردیم. من که هنوز خونه مناسب پیدا نکردم و پول پیش و اجاره خونه ها خیلی رفته بالا، تقریبا سه چهار برابر شده، ولی خوب من نامید نیستم و میدونم خونه مناسبی که قسمت من باشه رو خدا خودش جور میکنه مثل باقی کارها. از وقتی از کنترل کردن خودمو این جهان دست برداشتم و کنترل همه چی دادم یه نیروی برتر که زورش به همه چی میرسه ارامش بیشتری پیدا کردم و در کمال ناباوری همه چی درست شد. تا قبل اون معنی توکل کردن رو نمیدونستم هنوزم نمیدونم و دارم کم کم پیش میرم.

مساله بعدی که ازارم میده حس مسافر بودنمه، چون امسال من هر یک ماه خونه بودم و یه چندروزیم شیراز، مدام در رفت و امد بین پایتخت و شهرم بودم یه جور حس مسافر گونه دارم نمیتونم تمرکز کنم روی کارهای عقب مونده، چمدونهای باز نشده، وسایل خوابگاهم هنوز باز نشده چون میدونم باید باز اینهارو بار بزنم به خونه جدید خودم، از طرفی باید وسایلم توی خونه رو بسته بندی کنم چون اونهام که میخوان جابه جا بشن، ممکنه خیلی از وسایل قدیمی رو خواهرجان بندازن دور.

خوره ذهنی بعدیم اینه که وسیله خونه باید بخرم، توفکرم خیلی چیزی نخرم، هرچیم قرار بخرم دسته دو باشه به قول بلاگرجان، مثل یخچال فریزر که جز واجبات، یه یخچال رنگی امرسان زده که ادم دلش برا غش وضعف میره من عاشق رنگ زردش شدم، که نزدیک 4 تومن. این خیلی برای من زیاده، با یک دوم این بلکه کمتر میتونم دسته دو بخرم خودم رنگش کنم چه کاریه. یه عادت من عجول بودنمه توی کار و کم صبر بودنم توی رسیدن به خواسته هامه، فکر اینکه برم توی خونه خالی و کم کم پرش کنم هم لذت بخشه برام هم یکم عصبیم میکنه چرا نمیتونم همون روز اول پر کنم خونه رو.دلم میخواد کمترین هزینه رو بکنم و وسایل مدرن زیادی دور خودم جمع نکنم، از اونجایی که من ادم نوستالژیکی هستم ترجیحم اینه که یه سری وسایل خودم درست کنم با هزینه کمتر یکم حالت بازیافتی. مثلا خیلی دوست دارم پاف یا میز رو خودم با تایر درست کنم، فقط یکم وسیله میخواد. فرشینه روهم میتونم خودم درست کنم با مقداری کاموا، یا یابافتن موتیف، و طراحی تابلو و. اینهارو میتونم خودم اوکی کنم فقط تایم میخواد که من تاشهریور خیلی شلوغم. کار شروع بشه که تا 5 سرکارم بعدشم که تابستون ادم خسته است، برنامه باشگاه هم دارم. خوبیش اینه 5 شنبه وجمعه تعطیلم البته امکان داره 5 شنبه هم به کار گرفته بشیم، بسته به حجم کار و مراجعه کننده ها، سه ماه اول ازمایشی مطمئنا برای من سخته، چون هم باید خودمو اثبات کنم، هم اینکه پروژه هارو تحویل بدم، که دیگه پروژه نگیرم عملا. ولی اینها همه نصف ونیمه است نمیشه ولشون کرد به امان خدا من تعهد دارم.


درگیری بعدی اینه دلم به شدت شمال میخواد:( اونم گیلان زیبا، ولی امکانش نیست برم سفر، جمعه باید برم بندر زن داداش عمل کرده پاهاش رو، چندروزی من به عهده گرفتم که برم پیششون و کمک حالش باشم، بین خانواده ما و عمو تقسیم بندی شده، مادروخواهر هفته پیش کلا اونجا بودن منم قول دادم جمعه برم تا دوشنبه، دوشنبه هم مادر وخواهر میرن مشهد، من میمونم و کلی گرفتاری دیگه. ناگفته نماند که بندر رفتنم بی دلیل نیست پیگیری کار وام، و بعدم دسته چکمو بگیرم که یه سری مدارکم ناقص باید بفرستم برای شرکت که پروسه استخدامم زودتر انجام بشه بنده خداها هر روز پیگیری میکنن. خلاصه کلی درگیری دارم با خودم که باید یکی یکی به همشون برسم. مثلا امروز قورباغمو قورت دادم و قرار یک کار تحویل بدم چه بخوام چه نخوام باید فردا و پس فردا هم دوتا کار تحویل بدم.



سلام بر عزیزان

خوب  دوره اموزش من خوشبختانه تموم شد و برگشتم به خونه، خوبی این دوره اموزشی این بود که هوش و یادگیری ما در طول دوره بسیار اثر داشت، مثلا بعضی از دوستان یکی دوهفته قبل از ما اومده بودن اموزش و هنوز دوره اشون ادامه داشت. خوب نمیدونم چرا ما از دستگاه های دیجیتال به خصوص موبایل فقط در حد اینستا چک کردن و. استفاده میکنیم مثلا من خودم گوشیم هم ماشین حسابمه هم در عین حال سیستم کامیپوتریمه، هم مرکز خریدمه، هم اینکه بایگانیمه و. از تمام کلاسهای فایلهای صوتی وتصویری تهیه کردم، و دوستانی که از هفته های پیش درگیری یادگیری بودن همه با تعجب نگاه میکردن که وای چرا مااینکارو نکردیم! خوب عزیز من این ساده ترین راه اموزش وبایگانی اموزشی هست، وهی دعا به جون من میکردن که وای خدا خیرت بده، برا ما هم بفرست!! حاضر نبودن حتی باز بشینن ضبط کنن. کلا دوره خوبی بود و با ادمهای خوب و پر انرژی. منم چهارشنبه دوره ام تموم شد البته گفتن به نظر ما تو اماده ای ولی اگر فکر میکنی باید بمونی تایک ماه دیگه هم هتل رزرو میمونه و. گفتم نه کافی هست. اونجا یکی از بچهای اهواز که پست خوبی هم داشت بدجور رفته بود تو نخ من هی همکلاسیا تیکه میپروندن:))) حالا خوبه من به همه گفتن نیمه متاهلم و نامزد دارم. همچنان هم تو نخ ماست و شماره داد بهمون چون از این به بعد زیاد کارمون گیر ایشونه و کلا مدیر ایشونن هرچی ایشون تایید کنه برای شعب شهرستان انجام میشه، گفت من شما رو میشناسم اونم از سه سال پیش رزومه داده بودین بورس اهواز و. من زنگ زدم بیای مصاحبه گفتی توی ترمینالم دارم میرم خونه وفرداش ما نیرو استخدام کردیم و. و بعدم من از رو پروفایل تلگرامت الان شناختمت!! و شماره ات رو هم هنوز دارم!! دیگه منم توی جمع کلی خجالت کشیدم وسرخ وسفید شدم دوستان هم هی ریزریزکی میخندیدن بعدش گفتن بسوزه پدر عاشقی:))))))) که همش شوخی بود مطمئنا هیچ انسان عاقل وبالغی یه روزه عاشق نمیشه،، و به نظرم هر انسان مجدد عاقل وبالغی که دوست داره وارد یه رابطه خوب بشه از همه فرصتهاش استفاده میکنه و من بیشتر فکر میکنم من برای ایشون یه فرصت بودم که فکر میکنه میتونه ازش استفاده خوبی بکنه. که تا چیزی نگفته و سوالی نپرسیده من درباره تعهدم حرفی نمیزنم، اگر پرس و جو کنه خودش متوجه میشه. و ممکنه همه ی اینها ذهنیات منو و دوستام باشه.

داداش سومی امروز خونه بود میگفت که خودم برات خونه مناسب پیدا میکنم جاش اوکی باشه وامن باشه، خوشحالم که خانواده نسبت به استقلال من هیچ واکنش بدی نشون ندادن و مادر اینها میخوان برن خونه اجی بشینن، وخونه رو یا کلا بکوبن یا اینکه تعمیرش کنن، یعنی همزمان دوتا اسباب کشی داریم

امیدوارم وامم همین روزها بیاد من بتونم هم خونه بگیرم هم اثاث بخرم، نمیخوام بارم روی دوش کسی باشه به جز کولر که از خونه میبرم. برای اول کاری حداقل وسایل باید بخرم مثل یخچال فریزر، یه مقدار ظرف و ظروف نمیدونم میتونم مبلمان بخرم یا نه،لباسشویی خیلی گرون شده، با پول لباس شویی فعلا میتونم خونه رو پر کنم اگر اوکی بشه ولی از الان کلی ذوق دارم برای گلهام و گلدون هام، برای خونه خودم.



سلام علیکم:)

یک عدد نوستال.ییده هستم:))) این چندروز خیلی خیییییییییلی گرمه در حد جهنم، استانهایی غیر از جنوب بیان بگن گرمه کره خورشید میکنم توی حلقشون والا.

خونه جدید رو دارن رنگ امیزی میکنن، انتخاب رنگ از بنده بوده که با ترس ولرز از خواهر و غرغرهاش من انتخاب کردم البته خودش به من سپرده بود ولی واقعا ادمیه که حق انتخاب میده بهت بعدش بهت غر میزنه میگه این فلان اونش فلان خوب یکی نیس بهش بگه خودت انتخاب کن خواهر عزیز. برا همه چی همینه ها.

دیگه من انتخاب کردم که گچ بری ها طلایی ورق طلا باشه و سقف استخونی، دیوارها هم کرم طوسی خیلی کمرنگ، انصافا رنگ کار هم ادم خیلی منصفی و کارش عالی انجام داده، و نتیجه کار رو هم همه دوست داشتن، البته هنوز خیلی مونده، سه اتاق و رنگ پنجره ها و درهای ورودی :(

دیروز با داداش کوچیکه پاشدیم رفتیم خونه ای که داداش سومی پسند کرده بود رو دیدیم ویوش که خوب بود روبه روش یه گلخونه بود:) خود ساختمون هم نو ساز بود تمیز فقط عیبش این بود همه واحد ها اداری بود حتی ساختمون های بغلی، واین برا من مجرد خوب نبود و پسند نکردم:( خونه ای هم که مدیرقرار بود ببینه زنگ زد عکسم فرستاد قدیمی بود ویلایی اگر متاهل بودم اون خونه رو انتخاب میکردم و کلی میتونستم کیف کنم، ولی چون ویلایی بدرد من نمیخوره. و من اپارتمان میخوام.مونده یه خونه دیگه که خودم توی دیوار یافت مدیر گفت خوبه بالاشهره نزدیک خونه ماهم هست نزدیک دفترم هست:) ولی خوب معلوم نیس به مجرد اجاره بده، تماس گرفتم با املاکی قرار شد عکساش بفرسته تا بعدا با داداش برم ببینمش که نفرستاده هنوز. هرجایی میپرسم میگن باید صبر کنی تا شهریور برسه:(

البته یه اپارتمان دیگه هم هست که اول مهر خالی میشه و توی کوچه داداش دومی اینهاست که میدونم امن فقط مشکل دور بودنشه تا برسم دفترمون سه کورس میشه یعنی تقریبا بیشتر از 5 تومن برا من نمیصرفه اگر قرار باشه کرایه بدم ایقد خوب روزی یک ساعت خوردی میام ومیرم خونه دیگه. چه کاریه خونه اجاره کنم.

ان شالله همه بی خونه ها خونه دار بشن:)


سلام دوستان، امشب اومدم رسالتم رو به عنوان تیم کارگزاری آگاه به انجام برسونم هم رسالت رفاقتمو:)

یکم درباره کلیت بورس توضیح بدم بهتون و هم اینکه چطور میتونید سهامدار بشید، خیلی از دوستان از من پرسیده  بودن که به طور خصوصی راهنمایی شدن، ولی امشب دوستی پرسید و با خودم گفتم چرا راهنمایی نکنم؟ بصورت عمومی که همه بدونن.

برای گرفتن کد بورسی چند مرحله لازمه از اونجایی که همه ما استفاده از اینترنت رو بلدیم پیشنهاد میدم وارد سایت اگاه اکسپرس بشید و مراحل ثبت نامتون رو به صورت انلاین انجام بدید، اینکار باعث میشه رفتید حضورا مراحل احراز هویت رو انجام بدید کارتون جلو بیفته، و اینکه از ظریق سامانه کارگزاری ما سجام(سامانه احراز هویت بورس) رایگان هست از کارگزاری های دیگه باید حدود 10 تا 15 هزینه پرداخت کنید. برای خودتون و عزیزانتون اینکار رو انجام بدید کسانی که زیر 18 سال هستن و یا اینکه بالای 18 سال هستن ومدرک دیپلم ندارن، بهشون کد افلاین تعلق میگیره و کسانی که در این بازه سنی نیستن یا اینکه مدرک دیپلم به بالا دارن میتونن کد انلاین بگیرین. بعد از انجام ثبت نام مجازیتون. دراولین فرصت در روزهای کاری کاری که میکنیدبه همراه  شناسنامه و کارت ملی(اصل این دوتا) و کپی اخرین مدرک تحصیلیتون پا می شید میرید کارگزاری اگاه توی شهرتون. و اونجا احراز هویت می شید و کمتر از 24 ساعت کد بورسیتون براتون فعال میشه. تااحراز هویت نشید بورس بهتون کد بورسی نمیده، (صدور کد بورسی توسط سازمان بورس انجام میشه و کارگزاری ها واسطه انجام این کار هستن!! و تنها راه کد بورسی گرفتن هم مراجعه به کارگزاری هست)

اگر میخواید بدونید بورس چیه؟ و . کارگزاری ما هم کلاس انلاین رایگان داره در این باره هم حضوری. هم در شهرتون نمایندگی آگاه هست مرتب در طول ماه کلاس های رایگان برگذار میشه. تا شما اطلاعاتتون کامل بشه درباره بورس با کدبورسی خودتون و خانوادتون میتونید عرضه اولیه ها رو شرکت کنید. عرضه اولیه چیه؟ سهام شرکتی هست که برای اولین بار میخواد وارد بورس بشه، در روز عرضه اولیه به تمامی کسانی که سفارش ثبت کنن تعداد مساوی سهم تعلق میگیره که از فرداش شروع به رشد میکنه، و شما فقط میتونی مثلا از ساعت 9 تا 12 ونیم سفارشت رو ثبت کنی هر سفارش هم یه سقفی معینی داره و هر نفر فقط میتونه یک بار در عرضه اولیه همون روز شرکت کنه!! وحداقل در طول یک ماه ممکنه 50 درصد به بالا بازدهی بده. ولی خوب چون همه عرضه اولیه ها رو شرکت میکنن معمولا تعداد کمی به هر نفر میرسه مثلا امروز عرضه اولیه نماد هجرت بود، وبه هر کد حدود113 سهم با قیمت 18500 ریال رسید. اینها سود های کوچیک و شیرینی هستن که میتونه بهتون کمک کنه معمولا ماهی یک عرضه اولیه هست توی بورس. گاهی بیشتر گاهی هم کمتر.در خرید وفروش سهام کلا توی بورس یه میزانی هم کارمزد دریافت میشه بابت هر خرید وفروشی، در این کارمزد توی کارگزاری اگاه خیلی پایینتر از کارگزاری های دیگه است. غیر از خرید وفروش سهام که نیاز به دانش داره، شما میتونید پولتون رو توی صندوق های مختلف کارگزاری هم سرمایه گذاری کنید که این صندوق ها بازدهی ماهانه بیشتری از بانک دارن. در حال حاضر حدود 17 تا 20 درصد اونم روزشمار بهتون سود تعلق میگیره.

اینکه چطور میتونید معامله گر ثابتی بشید که بتونید درامد زیادی داشته باشید از بورس، همون کلاس ها و مطالعه میتونه کمکتون کنه تا شش ماه اول هیجانی هستید و ممکنه هر روز خرید وفروش کنید با هر افت قیمتی بترسید و سهامتون رو بفروشید.

البته من خودم هنوز حرفه ای نشدم خیلی، ولی این مراحل زود طی کردم چون خیلی مطالعه داشتم و کلاس شرکت کنم هنوزم کلاس میرم.

وتوی این 9 ماهی که وارد بورس شدم تقریبا سرمایه ای که گذاشته بودم دوبرابرشد. که توی این حین هم ضرر داشتم هم سود شیرین و راهنما هم داشتم.

که از این به بعد بخاطر حجم کارم توی شرکت فکر نکنم بتونم معامله کنم از طرفی هم پولم رو نقد کردم چون برای گرفتن خونه نیاز دارم بهش، وفعلا پولی برایم معامله کردن ندارم.

با اطمینان کامل بهتون میگم بورس جای خوب و مطمئنی برای سرمایه گذاری به شرط اینکه دور از هیجان و ترس معامله کنید وصددرصد با علم و اگاهی کامل. بتونید تحلیلگری کنید ما دو نوع تحلیلگر داریم یکی تکنیکال یکی بنیادی، اونایی که ذهنیت ریاضی خوبی دارن میتونن از تکنیکال شروع کنن مثل خود من، که دوره ام دیگه اخراشه. ویکی بنیادی که بنیادی برتری بیشتری هم داره با گوش کردن به اخبار صنایع و دیدن صورت مالی شرکت ها و کلا تحریم و فروش و دلار نیمایی و بازار طلا . میتونید تحلیل کنید چه سهام هایی در اینده رشد میکنن اونها رو بخرید.

از من هم نخواید بهتون سیگنال خرید وفروش بدم که واقعا نه اینکارو بلدم نه میتونم زیر بار مسوولیتش برم.

پس عرضه اولیه ها رو حداقل بخرید که سود داره و هم اینکه نیاز به سرمایه خیلی زیادی نداره مثل عرضه اولیه امروز که هزینه اش حدود 200هزار تومن بود. بعضی عرضه اولیه هم هستن که حدود دو میلیون نیاز به سرمایه داره اگر ندارید نیازی نیست کل ظرفیت سفارش رو بخرید خوب اندازه پولتون سفارش بذارید. مطمئنا و در زمان اندکی بهتون سود میده تاالان که اینطوری بوده و خیلی کم پیش میاد سهامی عرضه اولیه بشه و توی همون روزهای اولیه ضرربده!!! معمولا روزی 5 درصد رشد میکنه.

 امیدوارم اطلاعاتی که بهتون دادم مفید بوده باشه.پر سود باشید:))) فردا دارم میرم خونه ببینم دعا کنیدبرام


سلام،

خوب شکر خدا خونه اوکی شد تقریبا، همون خونه نقلی که صاحبخونه است یه خانم بیوه به همراه دخترش بود. یک شرط وشروط داشتن برا رفت و امد که من بهشون کمی حق دادم اولا منو نمیشناسن هنوز دوم اینکه مستاجر قبلی که یه خانم با شرایط من بوده خیلی اذیتشون کرده و صدای کل همسایه ها رو دراورده.

داداش تایید کرد که کوچه امن، چون بالاشهر هم هست جای خوبیه، اروم خلوت وبی صدا، داداش سومی یه حرف خوبی زد، برگشت به اقای املاکی که برادر همون خانم هم میشد گفتش: مگه یه خانم بیوه یا یه دختر مجرد حق حیات نداره؟ چرانباید یه خانم تنها زندگی کنه ولی انتخابش اینه؟ من الان میخوام این فرصت رو به خواهرم بدم که مطابق میل خودش زندگی کنه به جایی که توی پایتخت باشه ودور از ما ترجیح میدم نزدیکم باشه ولی مستقل باشه، خوشم اومد از حرفش تازه خانم صاحبخونه یکم نالید که تنهاست وگرنه زودتر تخلیه میکرد و. گفت کسی رو ندارم کمک کنه البته جلو داداشش گفت که اون درگیر مادر پیرمه ومن ازش انتظاری ندارم. داداشم برگشت بهش گفت همه با بی کسیم کس همه ما خداست بهترشما هم قوی تر باشید هرکسی از پس کار خودش برمیاد. بدی خونه اینه پنجره نداره ولی تادلت بخواد در داره:( از اتاق خواب به پله های پشت بوم، از اشپزخونه به پله های پشت بوم هر کدوم یک در، در اتاق خواب و در ورودی خونه هم در نظر بگیرید:))))) با درسرویس بهداشتی وحمام،یه درم به ساختمون صاحبخونه که کلا قرار برش دارن. یه خونه نقلی رو صدتا در باز کرده لامصب اما دریغ از یه پنجره معمارش فامیل دور بوده حتما:)))))

اگر کلید در پشت بوم رو بده یعنی در اشپزخونه و در اتاق خواب که به پشت بومه خوب میشه، زمستون من نور نیاز دارم عاشق نور خورشید خانمم توی زمستون، بعدم من هر ماه ملافه و رختخواب میشورم نیاز دارم به افتاب خو، بعدم گلدونامو چه کنم؟

با یه حساب سرانگشتی اگر خدابخواد میتونم خونه رو پر کنم یعنی لوازم ضروری رو بخرم. بقیه اش هم از دیوار. خرید گاز هم به وسایل اضافه شد:( میدونم یه ارزونش گیرم میاد.امیدم به خداست.

مدیر زنگ زد مشتاق بود برم دفترو نشونم بده، منم قبول کردم به همراه داداش رفتیم دفتر که انصافا سنگ تموم گذاشته بود و عالی بود، از شعبه اصلی هم خوشگلتر وتمیز تر بود.

اگر خدابخواد دیگه هفته اینده کار شروع میشه فکرکنم البته. چون تجهیزات کامل فقط کولرها مونده

 


سلام

تصمیم گرفتم ادرس پیج و اسمش رو عوض کنم، و کلا یه برنامه های دارم براش. شاید دیگه کلا اپ نکنم اینجارو یه پیج اینستا بزنم وبنویسم.

یه چیزی که این روزها میبینم،دخترای باانگیزه کم شدن، زن های قوی کم شدن، بااینکه به لطف دنیای مجازی  ما میتونیم تو زندگی همه سرک بکشیم و یا اینکه نمایش وای من چقد خوشبختم راه بندازیم، ولی بین همه اینها توی این چندروز بیکاری فهمیدم دختر قوی کم شده، اکثر دخترا دنبال شوهر پولدارن، یاگلایه دارن از اینکه چرا خانواده حمایتمون نمیکنه و

من سالهاست خرجمو خودم میدم شاهکار نکردما، وظیفم بوده دیگه به سنی رسیدیم که نباید بارمون روی دوش کسی باشه، حتی من بارم روی دوش مخاطب هم نبود، خیلی وقتها باهاش دنگی حساب میکردم مثل سفرمون رو، خیلی وقت ها من دعوتش میکردم منتظر نبودم اون بیاد من وببره بیرون و خرجمو بده، هوس یه چیزی میکردم خودم دست میکردم توی جیبم، خیلی وقتها ناراحت میشد کم کم عادت کرد که من اگر به اون میگم فلان خرید رو دارم یا مثلا فلان غذارو هوس کردم به معنای این نیس فلانی بیا برا من خوراکی بخر  فلانی بیا برا من خرید کن.

توی خوابگاه من چیزهای زیادی دیدم، مثلا طرف توی این دوسال حتی یکبار میوه نخرید ولی هروقت میوه دست هر کس میدید میگفت وااای من چقد میوه دوست دارم، که بهش تعارف کنن، یا مثلا خوراکی نمیخرید برا خودش ولی عاشق لواشک بود وقتی دوست پسر پیدا کرد همیشه یه کیف پر از خوراکی داشت!!!! یعنی کاری میکرد براش بخره این چیزا رو، نمیدونم صرفا شاید اون پارتنر مثلا چون اینو دوست داشته میخواسته خوشحالش کنه، یانه فهمیده طرف خیلی ارزونه، بااینها مخشو میزده،توی دوران سینگلی سالی یبار فقط لباس می خرید، وقتی دوست پسر یافت، به هر مناسبتی!!!بنده خدا رو تیغ میزد بعدم میگفت من خوبه تیغ زن نیستم اگر یه دختر دیگه بود میتونست راحت این پسرو بدبخت کنه!!! اگر یه دختره دیگه بود فلان حتی مورد بود که سرولنتاین و عید روز پرستار و روز مهندس و عید نوروز و روز زن فقط جهت همون روز دوست پسر میگرفت که یه دست لباس بخره براش. نمیدونم چی شده چرا عزت نفسمون ازدست دادیم.

طرف باباش جانبازی داشت، به لطفش دانشگاه ازاد تهران قبول شده بود رشته نرم افزار، از نرم افزار چی میدونست؟ از ای تی؟ از کامپیوتر؟ فقط روشن و خاموش کردن لب تاب رو!! خداشاهده افیس و یه تایپ ساده بلد نبود،گوگل کردن ساده رو بلد نبود. بعد کل روز خوابیده بود روی تختش و چت میکرد وسرش توی گوشی بود به هرکی از کنار تختت رد میشد میگفت تورو به علی یه کار برا من پیدا کنید!! من همیشه برا چنین ادمهایی خیلی سختگیرم، بهشون عیبشون رو رک میگم تابه خودشون بیان چون معتقدم در یه سالهایی که خیلی جوان بودم خیلی متوقع و کم کار بودم اگر کسی بود اینها رو به خودم میگفت الان صد پله بالاتر از الانم بودم.

وقتی بهش گفتم که تخصص چی داری؟ گفت تو دانشگاه یادمون ندادن!!! گفتم مگه همه این ادمهایی که میبینی کار میکنن از تو شکم مادر یاد گرفتن؟ یه تلاشی کردن دیگه، از یه جایی شروع کردن حتی از توی همین تخت ورختخواب وچت کردنت میتونی یه چیزایی ساده رو گوگل کنی اموزشتو شروع کنی.چه نرم افزاری بلدی؟ هیچی، بعد منی که دو ترم کامیپوتر خوندنم وولش کردم سه تا زبان برنامه نویسی بلدم فخر فروشی نیس بحث تلاش، هیچ استادی به من یاد نداد، پول از داداشم قرض گرفتم رفتم کلاس کامیپوتر فنی حرفه ای و دوسه تا زبان برنامه نویسی رو خوب یاد گرفتم. و همچنان داره به چنین زندگی زالو واری ادامه میده.

رفیق تو زندگی نقش مهمی داره، رفیقهایی رو دور خودت جمع نکن که همش فکر شوهرن یا فکر پیدا کردن یه مرد پولدار کلا پی اینن یکی بیاد ببره خوشبختشون کنه، پی ادمهایی باش که برنامه دارن برا زندگیشون دنبال موفقیتن دردشون دردی که می ارزه .


سلام سلام:)

خوب امروز با املاکی(برادر صاحبخونه) تماس گرفتم جویای این شدم ببینم کی خونه خالی میشه؟ گفتش سفیدکاری طبقه پایین تموم شده میخوان پارکت کنن ورنگ، ببینم خواهرم زودتر میتونه خونه رو تخلیه کنه بهتون اطلاع میدم بعدا، گفتم نه بوی رنگ ادمو اذیت میکنه عجله نکنید حداقل یه نقاش پیدا کنید فرز باشه زود کار جلو بره، که اخر هفته اینده خونه تحویل بدید، گفت امیدوارم احتمالا 15 روز طول بکشه تحویل خونه.

امروز داشتم دقت میکردم به عکسای خونه دیدم که از در دوم اتاق خواب که به حیاط خلوت باز میشه، یه پنجره کوچیک هست که من فکر کردم دستگیره دره در واقعا دستگیره پنجره بوده یعنی امیدوارم:))))))))) اینطوری یکم خوشحال شدم که هوای اتاق تهویه میشه، بچها دارم لیست ضروریات مینویسم برای خونم، شمااگر نظری دارید خوشحال میشم بگید، لیستم زیر این پست مینویسم.کولر شده 8 وشصد، اسپیلت منظورمه، با می که با داداشاا و پسرعموم داشتم میگن اسپلیت بگیر هر چند خرابیش بیشتره، ولی خوب خنک تره راحتتری، منم تصمیم گرفتم اسپیلت بخرم یعنی کل نصف بیشتر پول وام میره برا کولر:))))))))))))))بازم شکر میتونم چیزمیز بخرم. یخچال رو میترسم دست دو بخرم یعنی طرف کنه تو پاچه ام:( اونم یخچال موتور سوخته بهم بندازه، اینو اقای ی بهم گفت، میگه مبل نخر، یه کاناپه بسه واسه تو، دوتا صندلی ویه میز دست دو بخر، ولی تی وی بخر، نو، من اصلا تلویوزیون نمیبینم، ولی به نظرم خوبه چون خانواده میان پیشم حوصلشون سر نمیره، همینکه یه سرمایه گذاریه!! بااین گرونی  تورم سالانه وسایل توی ایران به نظرم بخرم بهتره، شروع جستجو توی دیوار:))

1- گاز امکان وصل گاز رومیزی توی اون خونه وجود نداره، پس باید گاز سه شعله یا پنج شعله طرح فر بگیرم

2- یخچال فریزر

3-قابلمه و ماهیتابه دوسه سایز

4- یک دست غذاخوری ترجیحا 6 نفره و لیوان و پارچ اب خوری و قاشق و چنگال و چاقو میوه خوری و پیش دستی

5- ابکش

6- سطل زباله برای اشپزخانه و سرویس بهداشتی و اتاق خواب

7- فلاکس و قندون وقوری و سینی

8- دمپایی برای سرویس، و روفرشی و اشپزخونه

9-سبد نظم دهنده یخچال

10- باکس سیب زمینی و پیاز

11-جاروو خاک انداز

12- تی و .

13-جای دستمال کاغذی

14- باکس حمام

15-

 

 


سلام، عیدتون مبارک:)

خوب استارت کار زده شد وفردا روز کاری منه! اول یه اه کشیدم گفتم وایی نه کاش شنبه شروع بشه و. بعد به خودم نهیب زدم که دختر بالاخره که باید شروع بشه مگه براش ذوق نداشتی؟ چه فرقی میکنه فردا یا امروز یا هفته اینده؟ و با همین گفتگوی ذهنی اروم شدم و شاد شدم و ذوق شروع کارم برگشت، گفتگوی ما با خودمون خیلی مهمه، چیزی که من با پادکست های هلی تالک، خیلی بیشتر بهش توجه کردم، بااینکه توی سندروم pms  به سر میبرم، و حالم خوب نیست فشارم پایین و دست وپام می لرزه و میدونم رفت وامد توی این گرما میتونه بدترم کنه، ولی به چشم یه چالش بهش نگاه میکنم، مطمئنا فردا ارباب رجوع نخواهیم داشت، فقط من دارم میرم تست کنیم دستگاهها رو کم وکسری هارو بفهمیم تا شنبه که افتتاحیه است چیزی کم نباشه،یه سری چیزها ست که رمزش دست منه وباید خودم باشم، یه اتفاق بد دیگه غیر از سندروم عصبی وحال جسمی بد من، اینه امروز املاکی تماس گرفت که خواهرشون تا دوهفته دیگه زمان لازم دارن برای تخلیه خونه، وکلی عذرخواهی کرد گفت میگی من چه کنم؟ اگر منتظر میمونی که دوهفته بمون منتظر، اگر نه تابرات یه خونه دیگه پیدا کنم چون میدونم رفت وامد توی این گرما توی این جاده برا شما سخته، گفتم نمیدونم باید با خانواده صحبت کنم ولی شما یه خونه دیگه هم برا من در نظر بگیر، دیگه یکی دوساعت بعدش تماس گرفت که یه اقاو خانم میانسالی هستن میخوان خونه کناریشون رو بدن اجاره، خودشونم ساکن همون کوچه هستن، سید هستن و ادمهای اوکی هستن خودشم نشسته الان شاید قسمت شما بوده، خوب من به فال نیک گرفتم توی روز عید شاید خداوند خیریتی خواسته، این خونه طبقه پایین هستش و اینم متراژش بالا نیس یه حیاط خیلی کوچیک داره تک خوابه است و. گفتم من داداشم مسافرته گفت مشکلی نیس من همراهتون میام اگر فردا بعد از کار اوکی هستید بیاید دفتر باهم میریم. اول خواستم قبول نکنم، ولی به خودم گفتم اولین قدم استقلال اینه کاراتو خودت انجام بدی ومسولیت صددرصد تصمیمات با خودت باشه، پس برو خونه رو ببین. دراینکه این املاکی ادم اخلاق مداری بود شکی ندارم ترسم از تنهایی رفتن نبوداصلا!! از تایید محله وامنیت بود که میخواستم با برادرم برم.تصمیم گرفتم فردا بعد از کار حتما برم، خونه رو ببینم.گفت 8 تومن ماهی 700 گفتم نه 12 ماهی 500 فعلا گفته 12 ماهی 600، ولی خوب گفت شمارو ببینه صحبت کنید صددرصد قانع میشه صاحبخونه.دیگه توکل به خدا ان شالله گره این مشکلم باز میشه:)

خوب امروز باید خودمو حاضر کنم، ماسک بذارم روی صورتم، یه دستی به سروصورتم بکشم که فردا سرحال برم سر کارم، بی خوابی هنوز ادامه داره، ولی میدونم بخاطر حجم زیادی از بیکاری هست، برم سرکار خسته میشم خوابم میبره ورزشمم پیگیری میکنم، خوبیش اینه استخر نزدیک هر دو این خونه هاست، هر کدوم انتخاب کنم مزیت اصلیش اینه استخر نزدیکه:)))))خیلی هیجان دارم، شروع یه فصل جدید توی زندگیم، خونه داشتن، مسوولیت سخته، هزینه ها بالاست، و دیگری شروع کار جدید و تغییر کلی فاز  و تخصص کاری، دل میسپارم به خدا ببینیم برام چی میخواد باهم توی این چالش هستیم:)


سلام، تصمیم قطعی در مورد تعویض ادرس و یا رفتن به اینستا رو دقیقا وقتی رفتم توی خونم میگیرم.

چون میخوام مراحل چیدن خونه رو باهاتون شیر کنم، و نظرتون رو میخوام ، برای همینم قطعا ارتباط از طریق اینستا خواهد بود.

دیروز یکی از دوستان به من یه طرحی رو معرفی کرد که مال یکی از نهادهای ی مذهبی بود! طرح جهیزیه و ازدواج آسان و از این حرفها.

بعد دیدم بابا عجب لیستی کل موجودی لیست نزدیک 25 قلم بود(یخچال، لباسشویی، گاز و.) با وسایل ضروری شروع زندگی خیلیهاش همچین ضروری نبود مثلا ابمیوه گیری، یا نمیدونم پلو پز و اون تستر و. وقتی میگی ازدواج آسان یعنی کلا وسایل غیرضروری لازم نیست دیگه، کل موجودی این لیست 25 قلمی میشد 8.8 میلیون، گفتم عجب بابا چیز خوبیه، ولی فرشته ای که رو شونه راستیم نشسته بود گفت بنده ی خدا بپرس این اقلام اولا شامل کی میشه؟ دوما مارکش رو بپرس از تو بازار قیمت بگیر بعد بخر. ماهم گفتیم چشم.

زنگ زدیم مسوول مربوطه پاسخ نداد بعد پیامک داد که به واتس اپ میتونی پی ام بدی ماهم پی ام دادیم عکس اجناس و قیمت تک تک فرستاد، گفتم شامل من میشه مجردم؟ گفت اگر نامه از مسجد محلتون بیاری اره!! نپرسیدمم محتواش باید چی باشه! رفتم تک تک اقلام رو گوگل کردم متاسفانه همونطوری که فکر میکردم کلیه اقلام، توی سایتها ارزونتر از اون لیست بود! بعد دیدم چی شده جوونای ما دیگه باورش از دست دادن! چی شد که به مذهب گارد گرفتن همین دورغها ویا، کلی منت میذارن سرجوون که ما فکر توییم بیا برو ازدواج کن اینم با ده تومن خونتو پر کن برو پی عشق وحالت، نگو به همین مقدار کم سرمایه جوونها هم رحم ندارن مگه اختلاس و ی چیه؟ شاخ و دم داره؟ خیلی جالبه کل اون لیست من جمع بستم 8.8 نمیشد بعد خودش فهمید من دارم حساب میکنم بعد دوساعت پی ام داد خانم، هزینه کارگر و حمل رو هم باید به این فاکتور اضافه کنید تا بشه 8.8!! و نامتون هم باید محتوای این باشه که شما توان مالی ندارید مسجد محل امضا کنه بیارید برا ما!! فکر کنید هم ی میکنن از مردم هم اینکه عزت نفسشون رو ازشون میگیرن تازه باید نامه ببرن با سرکج که ما فقیریم وعلیلیم به مارحم کنید ازما ی کنید!! کارد میزدی خونم درنمیومد، فکر کردم چندتا دختر روستایی و خانواده کم سواد رفتن همچین پولی دادن؟ مطمئنم تعدادشون کم نیست.

متاسفانه ی در پوشش خیریه توی کشورهایی که مردمشون باور مذهبی و خداترسی دارن خیلی بالاست، مثلا یک زوج جوان که توی اینستا و تی وی ملی خیلی پررنگ شدن دوسه ساله اخیر، رو برید پیجشون رو ببنید، شاید پوشش خیریه باشه!! ولی در واقع نیروی کار ارزان مناطق روستایی با فقر فرهنگی رو شما بخونید!!سودی که چنین افرادی از چنین کسب وکارهایی میکنن خیلی بالاست، چرا طرف میاد هزینه بیماری کسی رو ازشما میگیره ولی خودش هر ماه در یک کشور خارجی به مسافرت میپردازه؟ اگر هدف کار خیرهست چرا خودش از زندگی لاکچریش نمیزنه؟ هدف فقط اینکه در روستاها اینها مشهور بشن به اسم خیر، بعد هم کسب وکارشون توسعه بدن با کمترین هزینه!!عملا مالیاتی هم پرداخت نمیشه، خریداران هم کم نیستن به اسم بازار خیریه محصولات رو به فروش میرسونن. کارگاه و کارخونه هم لازم نیست مواد اولیه ارزان میدن به روستایی توی خونه اش میشینه کارصنایع دستی انجام میده و یک صدم اون درامد شاید وارد جیبش بشه بعد هم میگن ما منطقه فلان رو توانمند سازی کردیم.

چیزی که من در شش ماه گذشته بخاطر همکاریم با دوستم که دکترای کسب وکار داشت از دانشگاه استنفرد، یه طرحی راه انداخته بود واسه اسیب شناسی شغلهای تولیدی خصوصی در ایران و کمک به نهادهایی مثل کمیته امداد و میراث فرهنگی وشهرک صنعتی ها که اسیب شناسیشون کنن و کمک کنن تولیدی های که رو به ورشکستگی هست رو نجات بدن،چندتا نهاد بزرگ دولتی هم اسپانسرشون بود من، توی شش ماه تلاش کردم تابتونم دو استان خوزستان وبوشهر رو ترغیب کنن که به این طرح بپیوندن که هیچ کس حاضر نشد!! با کله گنده ها ملاقات داشتم همه یه کاغذ معرفی نامه میدادن بهت ولی حاضر نبودن عملا کاری کنن.مثلا کمیته امداد وام خود اشتغالی میداد به مددجوش اونها پول خرج چیزدیگه ای میکردن!! یه دار قالی راه می انداختن در نهایت هم اون محصول با کیفیت یا بی کیفیت بدون هیچ نظارتی، تولید شده بود به فروش هم نمیرفت!!!

خوب وقت اون نشده که طرحهای دیگه ای جایگزین بشه؟ شغلهای دیگه تولیدات دیگه؟

درنهایت دوست منم قانع شده که قاطی رانت خورها بشه و سرش به کار خودش باشه درنهایت اسیب شناسی کشک!!!

خوب فتوای امروزمون تموم کنیم من از منبر بیام پایین.

 

همچنان پی لوازم خانگی با قیمت مناسب می باشیم، خدایی زوج های جوون چه دردسری میکشن خرید جهاز!!!منکه مجردم کلی کلافه شدم والا نمیدونم چی به چی تادلتون هم بخواد ی زیاد توی این صنف.

 

 

 

 

 

 


خب عرضه امروزم تمام شد، به نسبت عرضه اولیه های قبلی سرعتمون خیلی بهتر بود، و من از۸صبح تا ۷پشت سیستم بودم،امروز فروشنده مهربان تو بندر جارو برقی و تستر و گریل برام فرستاد من حتی پولشم ندادم گفت مشتریمی وبراتون ارزش قایلم هروقت پول داشتین پرداخت کن، من چی بگم؟ جزتشکر تستشون کردم اوکی بودن،گاهی وقتا میام خونه دلم میخواد یکی منتظرم باشه یا نه من منتظر کسی باشم، بیشتر اوقاتم تنهاییمو دوستدارم و ازش لذت میبرم، اینجا خونه منه و مراقب خودمم و سخت دارم میجنگم، میجنگم برای حفظ خودم دلم و تنهاییم، برای کارم. وهمه اینهامنو سخت کرده یه ادم محکم تلخی شدم، هرچند بامشتریا اوکیم تااخرین نفر مهربونم ارومم ، ولی تریون کم میاره، و گاهی بحث میکنه باهاشون، نمیدونید چقد ازش بدم میاد و چه موجود چندشیه، و به خودم حق میدم چراهیچ وقت ازهیچ مرد قدکوتاهی خوشم نیومده،ته ته خاله زنگ بازی و مارمولک بازی و سوگلی هم که نگم اول عین سگ ازمن میترسه برامن زبون میریزه و فک میکنه من خامش میشم دربقیه مواردم تو شش همن خودشو تریون درحال لاس زدن که منو فاطمه کلی بهشون میخندیم، ولی فک نمیکردم محیط کارم ایقد داغون شه، فقط امیدوارم هرچه سریعتر اقای ر کاری کنه، من سفت و سخت ایستادم خیلی محکم.


سلام سلام

هشتگ عرضه اولیه خیلی خراست

بازم عرضه اولیه ای دیگر بود و دهن من بدبخ سرویس و به گاو,صبح که رسیدم تریون دروباز کرده بود و من که رسیدم سلام دادم به همه، و رفتم پشت میزم نشستم تریون اومد سلام داد و خوش وبش کرد منم خیلی عادی رفتارکردم سوگلی هم سعی کرد خودشو بهم بچسبونه که محل ندادم خیلی عادی رفتارکردم بعد تریون جلسه گذاشت ده مین گفت همه کاره اینجا بعد من خانم نوستال و هرکاری میکنید باید ازش اجازه بگیرید هردستوری بده اجرا کنید و. هی سوگلیش میگفت چشم منکه مشکلی ندارم و.بعدم دوتا برگه دادم بهشون که هرکسی رو سجامی کردن اسمشو بنویسن که اون ننوشته بود تااخرروز!!خیلب شلوغ شد ازصبح تریون ولم نکرد تا ساعت ۹وخوردی شب گفتم بابا خفه ام کردی چرا چسبیدی به من؟گفت خسته میشی بعذش با دوسه تامشتری دعواش شد من فقط میخندیدم و ترمزشو میکشیدم گفتم مشتری مداری کن.ازخودم راضیم کاملا ازصبح تاشب باحوصله باهمه رفتارکردم لبخند زدم تلفنازو جواب دادم و مشتری مداری کردم، خواهری اومده بود بره کربلا با دوستاش با یکی از دوستا تریون رفتم سریع خداحافظی کردمو برگشتم، داداشمم مرتب تاشب زنگ زد هوامو داشت گفت اذیتت نکردن؟گفتم نه جرات نداره مثل چی چسبیده بهم، خانم میم هم گفت به اقای ر سربسته یه چیزایی گفتم،پیگیرن همه نگران نباش. بعد از کار هم رفتم دیدن فاطیما خوابگاهش اولین شبش بود یه ساندویچ و دوغم براش بردم اینها ناهارم بودوگرنه وقت نکردم برم خرید با سرپرستشونم اوکی شدم شمارمو دادم هرتایمی ازشب و روز کارم داشتن بهم زنگ بزنن.صبحی هم داداش کلی گوشت خریده بود برام خسته و کوفته اومدم همه رو بسته بندی کردم شامم یکم نون پنیر ومیوه خوردم، فردا عرضه است روز سختیه برام دعا کنید.


سلام خوبید

منکه ازهنوزم عصبیم ، تو حموم بودم قوری نازنینم افتاد شکست فداسرم البته ولی یادگیری رفیقم بود، صبح زود بیدارشدم مثل همیشه ساعت ۸بود که پیام اومد رو گوشیم که وارد سامانه شدم!یعنی تریون رفته شرکت وارد سامانه ام شده پاشدم یه صبونه مشتی درست کردم بایه قهوه ترک عالی دیروز خریدمش ازش راضیم،بعدم حاضرشدم رفتم بیرون کارتمو خالی کردم، دوتا مانتو اداری خریدم تو حراج البته اداری نیستن دانشجویی هستن دکمه دارن بلندن و پایینشون فون هست خوشم اومد دونه ای ۹۳تومن، یه سرمه ای خریدم یه مشکی، بعد رفتم عینک سازی واسه عینک افتابیم، بعدم رفتم انبه و پسته سبز و زرسک سبز خریدم بعد رفتم مواد بهداشتی چندتا اسپری و . خریدم واسه خونه، بعدس رفتم میوه خریدم، وطبقه حمام و جاروو.بعد همه این بارهارو اینپ گرفتم بردم شرکتمیخواستم بینم چه خبره رفتم بااون تیپم تریون واج مونده بود، فکر نمیکرد اولا برم شرکت دوما فکر نمیکرد بااون تیپم برم، خانم سوگلیش هم بودن بااون دوتا رفیق نکبتش، نشستم پشت سیستم دیدم نت قطه الکی نشستن، بعد نیم ساعت هم تعطیل کردن گفت میرسونمت گفتم لازم نکرده سوگلیت برسون گفت نه اونو شوهرش میاد میبره، من باهات حرف دارم، بعد دعوا کردیم سرکلیدا گفت من مبگم لج نکن ببر کلیدارو من بهت اعتماد دارم، گفتم نمیخوامشون من وظیفم پذیرشه تو وظیفته زود بیای درو برام باز کنی، کلی اصرار کرد و کلیدارو گذاشت کیفم، خاست وسایلمو برداره نذاشتم گفتم خودم میتونم رفت درماشین برام باز کرد، وسایل گذاشتم بعد دیدم اون حسین نکبتم سوارشد اصلا هیچ وقت باما نمیومد الان چرااومد جز واسه فضولی؟حرف زد گفتم حرف نزن نمیخوام درباره کارات حرف بزنیم خستم، توکارخودت بکن منم کار خودمو، همین تو کارم دخالت نکن بعدش هرکاری دوستداری بکن، تازه اموزشهام زنگ زدم به شرکت گفتم نمیخوامش!بدید اقلی فلانی!رقیبش! یعنی اتیش گرفت ولی به رو خودش نیاورد ولی دعوامون شد باز سرکوچه گفتم پیادم کن دیگم حق نداری منو مجبور کنی سوار ماشینت شم، هرچی گفت بذار وسایلو بیارم برات سخته محلش ندادم اومدم خونه دیدم مدیراصلی اسم دوست تریون پرسیده خوشحال شدم این یعنی پیگیر این موضوع هستان شالله که همینطوره، بعدش خواهر دوستش زنگ زد گفت این رفته به داداشم گفته چرا فاطمه نیومده امروز اگر اومده بود کار پذیرش یادش میدادم، و؟ یعنی فک کن با سیستم من نشسته اطلاعات بک افیس شرکتو دراختیار نیروی ساعتی قرار داده که اصلا نباید بیاد پشت میز من!!خوبه میگن عدو شود سبب خیر، بعد کفت با داداشم دعوامون شده گفته خانم  نوستال بدجنسه و. تریون راس میگه اینم، گفته اگر نوستال اینی که تومیگی چرا منو برد پشت استیشن؟چرا مهرشرکت خاستم کمکش بزنم از تریون اجازه گرفت؟نگو تریون گفته نوستال از خواهرت کار میکشه میده مهر بزنه؟والا دختره خودش گفت تو خسته ای میشه بجات مهربزنم؟ یکم کارات سبک بشن؟گفتم اگر تریون اوکیه آره، چقد ادم باید عوضی باشه؟ گفتم تو با داداشت در نیفت این موضوع ول کن اصلا سعی نکن باهاش بحث کنی فقط هرچی گفتو به من انتقال بده الان محسن تنها کسیه اطلاعات درست میده از شنیده هاش، بعد وسط چتمون تریون زنگ زد من گفتم الان میخواد بگه به مهندس زنگ زدی؟و.دیدم نه زنگ زد گفت حالت بهتره؟ میخوام ازت معذرت خواهی کنم یه هفته تحمل کن تموم میشه و. گفتم رفاقتت بخوره تو سرت با عذرخواهیت مردتیکه دو رو، ایقد عوضی هستی میری پشت سرمن حرف میزنی گفت پیش یکی گفتم من از غیب بهم خبر میرسه ولی اینو بدون،دیگه بهت اعتماد ندارم حیف منو صداقت و تلاشم، گفت قربونت برم ببخشید گفتم دهن کثیفت ببند سمت من بیای ازاین به بعد زنگ میزنم حراست، گفت نه من بخدا ادم اینطوری نیستم توخیلی لجباز و قدی منو داغون کردی وگفتم همینه که هست تا یکسالم هیچ‌جایی نمیرم همینجا میمونم کار میکنم و‌چشمت کور میکنم گفت بیا بخونیم اموزشهارو ازمون بدیم فهمیدم این عذزخواهیش ازترس رقیبشه بیاد تو سیستم ما گفتم وقت ندارم برا خودت و اون من اموزش نمیخوام دیه.کلی باز عذرخواهی کرد گفتم دیگه حنات رنگی نداره همین.حالمو بد میکنه این مردک عوضی ۱۵۰سانتی


سلام از الان میگم این پست حاوی کلی خستگی و خشم ناراحتیه

به جرات میتونم بگم بدترین روزهای دوران کاریم رو گذروندم هرشب تا ساعت ۱۰شرکتم بعد ته تهش متوجه شدم تریون داره منو خراب میکنه، چندروزه خواهر دوستشو اورده شرکت نیرو ساعتی که کمکمون کنه دختره خوبیه مامانش مرتب غذا میفرسته، و. بعد گفت تریون به داداشم گفته نوستال اخلاق نداره کاریم بلد نیست من کاراشو میکنم، من خیلی ناراحتت شدم چون دوسه روز میام میبینم چقد سرت شلوغه چقد کار میکنی چه فشاری روته اونکه اخر وقت میاد یه سوک سوک میکنه میره، چطور میتونه ایقد دروغ بگه؟ دوسه روز مهلت دادم ببینم تریون واقعا این حرفو زده؟ دیدم اره واقعا خودش گفته خواهر دوستش خیرمنو خواسته گفته، دیروز داداش بزرگه اومد و کارش انجام ندادم شلوغ بود خیلی ناراختم شد که ازمردم حرف میشنیدم و. تریونم گفت فکر کردم الان دستتو میگیره میبرت ایقد که ناراحتت شد داداشت، گذشت. بعد دیروز دریک حرکت بدون هماهنگی بامن زدو یه دختره که از مشتریا بودو استخدام ساعتی کرد عین خواهر دوستش، چون فهمیده خواهر دوستش طرف منه و نمیتونه زیر زبونشو بکشه اون دختره رو گرفت قشنگم با لاس گرفتش، منم گفتم باز شل شدی؟اوکیه گفت نه من دیروز بهت گفتم میخوام اینو اوکی کنم توهم مواقت کردی،بعد امروز من فهمیدم دختره کار نمیکنه نشسته باشگاه مشتریان به نام شوهرش فعال میکنه و.ولی بهش نگفتم تااینکه خودش فهمیدقیافش دیدنی بود واقعا گفتم من میدونستم ولی بهت نگفتم چون حقت بود، امروز خیلی روز سختی بود یه اقایی مذهبی اومد کلی بهم فحش داد تریونم طرفش گرفت که اروم شه منم ریدم به دوتاشون، گفت میخوام زنگ بزنم شکایتت کنم گفتم بزن اینم شمارش، فک کرد من ترسوام ولا,نوبتش که شد پاشدم سیستم دادم  تریون گفتم وقت کاریم تموم شده خودت کارش انجام بده، و انجام ندادم بعد یارو باز تهدید کرد به پشمم گرفتم و رفتم زنگ زدم به پشتبانم گفتم قضیه اینه من دیگه بریدم، گفت بی خود کرده این اومد تهران ما ده روز هنگ بودیم که این فیسش به مدیریت شعب نمیخوره خیلی زاغارته ، من با مدیر حرف میزنم حسابشو میرسم، و.وسایلمو جمع کردم بیام بیرون درو بست گفت باهات حرف دارم گفتم حالم خرابه، خستم حرفیم ندارم باهات دروباز کن برم گفت نه بمون جلسه بذاریم دعوا کردیم درحد مرگ کلیدا رو روش پرت کردم و زدم بیرون گفت وایسا برسونمت گفتم غلط کردی برسونیم، رفتم یکم خرید کردم و اسنپ گرفتم اومدم خونه، صاحبخونه فهمید اومدم اومد اف اف زد بیا واست گلیم فرش دادم شستن ببرش رو زمین نخوابی دیگه رفتم دیدم گلیم فرش نو اورده واسم هرشب بهم زنگ میزنه نگران میشه که سرکارم، دیشب گفتش اجاره نده تاچند ماه که دستت پربشه بعد گفتم نه اصلا، گفت من اینو مبگم چون دوستت دارم خوشم میاد ازت.این اتفاق وحرفا حالم بهتر کرد، دوش گرفتم زنگ زدم مدیریت کل، تعریف کردم قضایا رو گفت بی خود که رفقاش اومدن اونجا و. من حسابشون میرسم ورود دوستاشم ممنوع میکنم به شرکت. براتم نیرو گرفتم داره میاد، تو یکسال بمون من هرشعبه ای بخوای میبرمت بعدش و. دیگه اروم شدم قطع کردم منتظرم حال این عنتر گرفته بشه دلم خنک بشه


سلام دلبرا

من یه یک ساعتی هست ازسرکار رسیدم خونه اصلاهم حالم خوب نیست چهارشنبه عرضه اولیه است و کارگزاری غلغله سیستمها هم همش قطه، خیلب فحش میخورم، خیلی سعی میکنم پارتی بازی نکنم، ولی تریون میاد خرابش میکنه امروز واقعا نابودشدم چرا هرروز من باید دروبار کنم برم زودتر ازاون؟و اون دیربیاد؟چرا تایم معاملات باید اقا فقط معامله کنه من کار کنم؟وبعدم من تاالان کارکردم اون زنگ بزنه به مدیر بگه اقا تاالان شرکت بودیم ما، اون تشکر کنه، پس من چی؟این وسط فقط خروجی های منفی کار به اسم من تموم میشه، از ساعت ۸تا ۹ونیم شب شرکت بودم و یکجاتااخرین نفرخوب وخوش رفتار کردم صبح یکی میخاست منو بزنه واقعا بعدم گفت ببخشید من قند عصبی دارم و.خواهر جوادی واسم ناهار اورده بود داداشمم ناهار و حلوا اورد دستش طلا بعد یکی اومد پارتی بازی کنه گفتم داداشمم باشه میگم بشین نوبت بشه داداشمم پشت سرش بود یه چشمک زد خندید و رفت یعنی عین خودمی کله شقی بعد اخرین مراجعینم دوتا زوج میانسال بودن عاشقشون شدم عاشقم شدن که ما مرتب میایم بهتون سر میزنیم ازاین بعد توهم عین دخترمون کلیم تعارف کردن تو این شهر هرکاری داشتم بهشون بگم دعوتم کردن باغشون گفتم مرسی حالا بعدا ان شالله، فردا هم تریون نیست منم تنها و کلی ادم زبون نفهم، خستم خیلی خسته رسیدم خونه یهو احساس تنهای بدی کردم، زدم زیر گریه فکر کردم چقد تنهام که نه منتظر کسیم نه کسی منتطرم نه عشق کسیم نه کسی عشق من،حتی کسی سرگرمی و بازیچمم نیست حال اشپزی ندارم وقتشم ندارم،داداشام زنگ میزنن میگن اضاف کار نمونم بابا نمیخوام ولی مجبورم هم اینکه حقوقم کمه هم اینکه کسی نیست نیروی کمکیم باشه


سلام سلام دلبرا

صدای بنده را از منزل خویش می شنویدوسط کلی اسباب و اثاثیه ای که باز نشدهروز پنجشنبه هرچی گشتم دنبال یخچال و گاز تو سمساری ها و فروشگاههای شهرمون بی فایده بود، دیگه عصرش با اجی پاشدیم اومدیم شهرمحل کارم اونجا هم کلی گشتیم بهم گفت نمیذارم دست دوم بخری باید نو بخری هرچند بری زیر بار قسطو. دیدم راست میگه، زنگ زدم به داداشم اونم همینو گفت ادرس داد بریم پیش دوستش، رفتیم اونجا یه دونه یخچال فریزر بدون برفک سینور سیلور پسندیدم دوتومن پیش گرفت،حدود چهاروخوردی شد که قسطی برداشتم یه گاز طرح فرم گرفتم ۵۰۰وخوردی که اوکیه، اینها خریدیم و پول کارگرشم دادم که حملش کنن خونه ولی کلید پیش تریون بود، بعد رفتیم پلاسکویی خدایی ۴تیکه جنس خریدیم شد ۵۰۰داغ کردم ،زنگ زدم تریون که بیاد کلیدو بده گفت نمیخواد خودم میام دنبالت پلاسکوهارو میارم خونت بالاسر کارگرها هم میمونم یخچال اینهارو بیارن خونه، گفتم نمیخواد دیگه اصرار کرد اجی گفت بابا قبول کن ما باید برگردیم، راستم میگفت مامان هرشب ماه صفر روزه داره باید برمیگشتیم، دیگه تریون اومد و پلاسکوها رو گرفت و من داشتم باهاش حرف میزدم اجی هم داخل فروشگاه بود که داشت یخچال تست میکرددیگه تریونم اومد بااجیم اشنا شد و ماهم به فروشنده معرفیش کردیم که اجیم اومد بیرون برگشت به تریون گفت پرسیدن ازتون بگید خواهرم متاهل، من فکم افتاده بود این اجی ما باز غیرتی شد واسه منبابا بذار منم حال کنم بخیل، تریون خندید گفت بابا بذار شوهر کنه ازشرش راحت شو گفت نه، من اینو به شماها شوهر نمیدم، تریون ضایع شد بعد خداحافظی کردیم و اومدیم ترمینال میگم چته تو؟ میگه یارو ازم پرسید خواهرت مجرده. قصد ازدواج نداره؟ گفتم نه نامزده، گفت خودم با اقا داداش صحبت میکنمگفتم بابا یارو مولتی میلیاردره بذار من حداقل باهاش دوست شم بدهکارم کلی قسط دارمگفت خفه بسه دیگه، هیچی تریون زنگ زد خواهرت چش بود یارو حرفی زده؟گفتم نه فقط جویای احوال تجرد من شده اینم زده برجکش،اومدیم تو راه خونه یارو زنگ زد گفت یخچال الان اومدن بردن و. گفتم ممنون ازشما و.

دیگه تااخر شب درگیر روضه شدیم و منم صبح وسایل جمع کردم غروب اومدیم وسایل اوردیم تو خونه جدید همینکه وسایل اوردن بالا برگشتن چون باید برمیگشتن کمک مادر و روضه، من موندم تنهایی یه خونه کثیف و داغون، سه ساعت فقط درگیر سرویسش بودم تا تونستم تمیزش کنم هنوزم به دلم نیست، بعدش موکتهارو جمع کردم دیدم اوه اوه داغون از کثافت، تازه لوله فاضلاب ظرفشویی هم گرفته بود کامل بازش کردم تمیزش کردم،کولری هم که تریون اورده بود نصب کرده بود اشتباه نصب شده بود وداغ داغ بود اون شبم هوا وحشتناگ گرم و شرجی بود همه ی این موارد برای اینکه من بگم گوه خوردم خونه نخواستم کافی بود ولی من پروتر ازاین حرفام همه کارارو اوکی کردم وسط اسبابها تو گرما خوابم، به تریونم گفتم صبح من نمیام کلی اصرار کرد قبول نکردم، گذشت صبح اول صبح بیدارم کرد تا ظهر منو واقعا تا تونست دونفر ثبت نام کنه⁦دیگه تا ظهر خونه رو شستم و خشک کردم و رفتم سرکار ساعت دوااینها بود تریون توان نداشت دیگه دلم براش سوخت، دیگه تا ۶سرکاربودم بعدش داداش اومد با تریون اومدیم خونه کولرو تعمیرکار اورد درستش کرد،تا ۹درگیر کولربودن داداش منو برد بازار من یکم خرید کردم برگشتم شام پختم بعد از ۴وعده گشنگی، یکم خوردم اخرشب داداش اومد کولرو تست کرد دذست بود شامم بهش دادم یکم پیشم نشست رفتم فداش بچسبم چقد مهربونه و ذوقم داره من اومدم ولی به رو خودش نمیاره، دیگه دیشب تو خنکی خوابیدم و صبحم پاشدم رفتم دفتر بااینکه روز شلوغی داشتم ولی خسته نشدم چون تنهاچیزی که بدنمو خسته میکنه فقط ماشین و جاده ست، الان هم وسط یه خونه خالی نشستم فرش ندارم مبل ندارم کارتن ها باز نشده تو اتاق خوابن حالم ندارم پاشم کاری کنم، میخوام موهامو کوتاه کنم الان خسته شدم ازشون، دستام داغون شدن ولی تنها خوبیش اینه کف خونه برق میزنه سرویس تمیزه بوی خوب میدهاز صاحبخونم بگم خانم خوب و ساده ای یکمم احساس میکنم زیادی سادست برام اب تسویه اورد، میگه نخرازبیرون بیا ازفر گاز من غذا بپز نخر هروسیله من دارم تونخر اذیت نکن خودتو دخترشم بانمک و ۱۶سالش هست، الانم رفت برام ازسوپری خرید کرد اومد هوامو داره، میگه بینیتو عمل کردی؟میگم نه والا میگه چه خوبه، باز میگه تو خوشگلی شوهر کن مطابق میل وخواسته خودت اونی که توی رویاته گفتم باشه چشمچی بگم؟میگه چرا حلقه دستته حیفی نکن باخودت گفتم چشم


هورااا خریدای خونه تموم شد تقریبا

امروز صبح زود بیدارشدم عین همیشه و پاشدم شال و کلاه کردم رفتم بازار واسه خرید گاز و یخچال که هرچی گشتم باقیمت و شرایط مناسب پیدا نکردم دیگه دست از پا درازتر ظهربرگشتم خونه که اجی گفت بیا بریم فلان جا، همون شهرمحل کارمو میگفت، گفت خب اونجا بزرگتره بهترم هست کرایه وسیله ها زیلد میشه همونجا بخری بهتره، دیگه با داداش دومی حرفیدم اونم همینو گفت که اشنا هم داره برم پیش فلانی قسطی وردارم دیگه یکم خوابیدم ظهری و عصری پاشدیم رفتیم اونجا اول رفتیم پلاسکویی همه خریدامون انجام دادیم شد ۵۰۰دیگه ادم نمیتونه چهارتا تیکه پلاستیک بخره والا، تازه این قیمت مناسبش بود از رخت اویز و سطل زباله و ابکش و. خرید کردیم تا تفاله گیر یعنی تقریبا کامل خرید کردیم وسایل پلاسکو رو، بعدش به تریون زنگ زدم کلید لازم دارم چون میخوام خریدامو ببرم خونه گفت کجایی؟بیام دنبالت گفتم نه اجیم هست گفت خب باشه بذار بیام خودم میبرمشون دیگه دیدم به هرحال باید بیاد کلیدو بده بذار خودشم ببره دیگه اجیم گفت بذار بیاد بابا، دیگه مارفتیم لوازم خانگی اوووف چقد همه چی گروووون درنهایت یخچال فریزر خرثدم رنگ سیلور، قیمتشم خوب بود ۴و۴۰۰چون دوست داداش بود قسطی داد ۲تومن پیش دادم ماهی ۴۰۰خوردی قسط، گازم طرح فر خریدم ۵۰۰که نقدی دادم پولشو تریون اومد، زنگ زد کجایی پس؟ دیگه رفتم بیرون فروشگاه حسینم همراهش بود اومد جلو سلام و اینها میگه معرفی میکنم حسین ایشون خانم نوستالنمیگم چرا معرفی میکنی؟مگه تغییرکردم اخه میگه نه بالباس فرم عادت کردیم ببینیمتحسینم کلی خندید میگه دروغ میگه تغییر نکردین اصلا، دیگه اومدن تو فروشگاه بااجی سلام واحوال پرسی، قرارشد فروشنده به اینها تحویل بده همونجام وانت گرفتم باکارگر و. بعد رفتیم پلاسکویی وسایل برداریم نزدیک بود بخاطر همین با تریون نرفتیم پیاده رفتیم تااون بره دوربزنه بیاد اجی میگه ببین فروشنده زنگ زد میگی متاهلم هامیگم وا چی شده؟میگه تو رفتی پیش تریون برگشته میگه ایشون خواهرشما همونی نیست تو کارگزاری فلان کارمیکنه؟گفتم چرا میگه که مجردن؟قصد ازدواج ندارن؟گفتم نن نامزد داره مگه حلقه تو دستش ندیدین، گفت یارو‌گیر داده ول کنم نیست که نه من تحقیق کردم این ابجی کوچیکتون مجرده خلاصه گیر داده اجیم پیچوندهبعذ میگه به تریون بگو اینو نره بگه مجردی، تریون اومد بهش گفتم یارو پرسید میگی من متاهلما میگه وا چی شده؟میگم نمیدونم اجی میگه یارو سواا پرسیده گیر بوده میگه به اجیم بابا بذار شوهرش بدیم من ازدستش خلاصشم خخخ اجی هم گفت ما به فلانی ها دختر نمیدیم منظورش ادما این شهرهتریونم هیچی نگفت دیگهبعد چند مین یارو زنگ زد که خانم نوستال بیا یخچال زدم برق نگاش کن گفتم اقای تریون میاد دیگهبعدم رفتیم یکم وسایل بهداشتی خریدم خدا یه بادی اسپلش یه مام و رنگ مو شد صدوپنجاهدیگه من باید هوابخورم فقط تا شش ماه کل حقوقم رفته واسه قسطنمیدونم واقعا چطور زندگی کنم ولی خدا روزی رسونه


سلام خوب به اخر این هفته سخت نیست رسیدیم و هفته بگاو دیگه ای نیز به آخر رسید، بدون دعوا گذشت تقریباو تریون بسی خوشال بود البته من خیلی ادم عصبیم واسه کار چون عین خر کار میکنم دلسوزم طبیعی عصبی هم میشم ولی خوب خیلیاش بخاطر مسایل و مشکلاتی هست که دراین دوماهه پیش آمد و من بسیار سرش درگیری روحی و ذهنی دارم تانرم خونه خودم مخمو اروم نکنم نویزهارو حذف نکنم حرف دلمو نفهمم نمیتونم کاری کنم برا خودم. خوشبختانه دیگه فردا میرم دنبال خرید وسایل و تا جمعه مستقرم توی خونه خودمبه امید خدا البته، کلی هم ذوق دارم ولی وقتم خیلی کمه، چون باید یخچالوگازو هرجوری هست بخرم و ببرم خونه بذارم ، مغزی قفلها رو عوض کنم، تازه وسایل یخچال بماند مثل گوشت و.بقیه خریدا میره واسه هفته اینده مثل خریدا اشپزخونه و بشقاب  و ریزه میزه ها.تریون خدایی خیلی زحمت کشید واسه من، این هفته همه کارا خونه رو اون انجام داد، دیگه گناه داره زحمتش ندم، امروز عصری گفتم ناهار میخوام میگه چی میل داری بخرم؟سجاد و حسینم بودن گفتم دسر نخر ناهارم نخر یه عصرونه طوری بخر گفت ساندویچ؟گفتم ها دیگه ساندویچ خوردیم سه تامون خیلیم چرت وپرت گفتیم خندیدیم بوی ساندویچه خیلی خوب و پرخاطره بود اشک تو چشام جمع شد لامصب هواهم ابری بود همش یاد ساندویچ کثیفهای بوفه مدرسمون افتادم بوی خوبی میداد ادم براش ضعف میرفت. بعدم بچها رفتن منو رسوند گفتم اقا چقدشد؟گفت برو نوستال برو ایقد شر به پا نکنامروز با اقای ر کار داشتم واسه خاطر تنخواه بعد هی اون زنگ میزد من وقت نداشتم ج بدم هی من زنگ میزدم اون وقت نداشت بعد یهو زنگ زدم حال و احوال کردیم گفتم والا یه منشی بگیر واسه تلفنات سکوت کرد بهش برخورد .گفتم که اتوماسیونم مشکل داشته بچها حذفش کردن دوباره ساختنش و .برام توضیح داد که اره برامنم ایمیلت حذفرشده و چی بگم تو اتوماسیونم واسه کی بفرستمش.فرستادم اوکیشو داد اما چندتا گیر دیگه داره، تریون گفت مهندس گفته ۵شنبه هم بیاین گفتم نمیام نیرو استخدام کنه تابیام من خستم، هرچی اصرارم کرد قبول نکردم، وسط روز اقای الف میگه میدونی من ایقد حسود شدم واست دوستندارم احدی به تو نگاه کنه گفتم بیخود میدونی فلانی من خستم نیاز دارم به تنهایی هم نیاز دارم یکی کنارم باشه ولی گزینه من تو و تریون نیستین گفت پس عاشق شدی گفتم نه عاشق کیم اخه فقط گزینه من نیستین تو رفیق خوبمی پایه دیونه بازی و کرم ریختن اما فاز عاطفی ندارم باهات.امیدوارم بفهمه اینو

ادامه مطلب


خیلی سخته یهو یه استوری تورو پرت کنه ته ته دره ای تاریکه و پر تیغه های زهرآلود. بعد نمیدونم چند ماه دوست صمیمی مخاطب استوری گذاشته بود اینستا جالبه منو ومخاطب همو فالوو نکرده بودیم ولی من و سید چرا، سید خیلی پسر گلیه و از ۷سالگی باهم دوستن ، روش ریپلای زدم عکس خودش بود واسش گل فرستادم اومد حال و احوال کرد حال مخاطب پرسید که یه مدته نیست تحویلش نمیگیره و. گفتم ما کات کردیم نزدیکا دوماهه شوکه شد هی پرسید وپرسید اصرار گفتم حقیقت اینه دیگه ازجایی من بریدم و. کلی دری وری گفت که باید ببینمش باید باهاش حرف بزنم و گفتم من اسیب دیدم اونم اسیب دیده مقصر دوتامون و. کلی حرف زدیم من فقط اشکام سرازیز بود خوب شد اروم شدم، گفت تو هنوزم زیبایی اجی وجون فک نکنی ۳۵سالته و دیگه تمومه؟ کلی خندیدم بابا نمیخواد بهم اعتماد به نفس بدی واقعیت اینه من ۳۵سالمه و دوسش دارم اینو,میدونی خوشحالم ازش بد نگفتم بدی نداشت ازش بد بگم منطقی صحبت کردم جوری که تعجب کرد گفت من مطمینم دلش باتوهه من میشناسمش گفتم دل منم باهاش بود ولی خب تمومه دیگه. میدونی رفقامون از ما تو ذهنشون شیرین و فرهاد ساختن و این تصور که کات کردیم براشون سنگینه، سبک سبکم بقول شاعر ما کوچیکا خدامون بزرگه.

تریون زنگ زد که خونه رو تمیز کرده کولرم وصل کرده میتونی اسباب کشی کنی گفتم مرسی ازت مدیر کلی مسخرم کرده امروز زنگ زدم به اقای ر که برام تنخواه رو تعریف کن و. بعد زنگ که زدم هردو حال همو پرسیدیم و خندیدیم گفتم که اتوماسیون به کی بزنم؟ واسه ایجاد .اااا اصن ذهنم یاری نکرد بگم تنخواهاونم مرد بود ازخنده گفتم یادم رفت بخدا گفت وقتی یادت اومد زنگ بزن خبیا قه قهه گفتم نه یادم اومد هولم نکن تنخواه گفت اهان باشه به خودم اتوماسیون بزن اوکیشو میدم میفرستم مالی و. بعد تریون منو سوژه کرده که یادت رفت جلو رعنتر منو هول کردن بخدا. من حالم خوبه اینجا خونمه مینویسم که بگم حواسم بهت هست نوستال عزیزم مراقبتم ودوستتدارم نمیذارم درد بکشی


سلام خوبید دلبرا؟

اوووف امروزم تموم شد شکر

تریون دیشب زنگ زد که برنامه کلاساش بهم ریخته باید بره سرکلاس کارشم که یه شهر دیگه است، من چی میگفتم؟ ایقد عصبی بود گفت به فحش کشیدم همه رو منم گفتم خب من چه کنم؟ پاشو برو سرکارت.منم صبح پاشدم رفتم خیلی انرژی داشتم خیلی حالم خوب بود خیلیم انرژی گذاشتم پای مشتریا، بعد خانم م زنگید رییس گفته که یکی زنگ زده به نوستال،نوستال گفته کارات خودت انجام بده بعد کدت اومد بیا پیش من. مهندس ناراحت شده که چرااینو گفتی به دوستش و اینطوری راهنماییش کردی منم گفتم نه نوستال اصلا اینطوری نیست ایشون بد متوجه شده! گفتم والا من هیچ کس اینطوری راهنمایی نمیکنم گفت مطمینم دیگه اعصابم خیلی خراب شد ازاین فیدبک ایقد تلاش کن حرف بزن خسته شو درنهایت یکی بزنه برجکت. تریون زنگ زد گفت کلاسم تموم الان حرکت میکنم میام اومد دیگه من نا نداشتم مشتری اخری نشسته بود عصبی بودم شدید،گفت به خودت فشار نیار غلط کردن و.بعد گفت میدونی تو تنهایی نوستال بخدا کم میاری اینطوری، اینجا شهرستان من هرچی فکر میکنم کسی نیست در حد تو ، میدونی من به اقای ر حق میدم عاشقت باشه تو ادم اوکی هستی خیلی زیادی اوکی ای، گفتم بس کن جان مادرت چرت نگو خستم بجای این حرفا خونه رو ردیف کن من اسباب کشی کنم. بعد میگه یه چیزی بگم؟ میگم توکه یه ریز داری حرف میزنی، میگه حسین ازت ناراحته شدید میگه چرا خانم نوستال شمارشو به من نداده با شماره دفتر زنگ میزنه؟ گفتم والا من باهاش خیلی رفیقم خیلی بحثها جالبی باهم داریم رفیقیم اما اینکه با خط خودم بزنگم بهش نمیپسندم هرچند این پسر خیلی محجوبه و قابل اعتماد فقطم دنبال موفقیته و پوله.نه هیچ چیز دیگه.


سلام علیکم⁦☺️⁩ خوب امروزم گذشت سبک گذشتچون تریون نبود، و تریون بسی له شده و داغون می باشد بالاخره مدیر جان زنگ زده بود بهش و کلی تهدیدش کرده بود و زده بود تو ذوقش.گفته بود ورود دوستات به شرکت ممنوع می باشد نیروهای ساعتیت هم اخراج کن. و حالا اینها بماند، دیزوز که نبود سرکار بود و تحمل اون دختره سوگلی واقعا سخت بود و هرچی زبون می ریخت من محلش نمیدادم، بعدش تریون بهش زنگ زد ازش خبر بگیره منم فهمیدم البته اون یکی نیرو بهم گفت خودمم صداشو شنیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم تریون ساعت سه اومد مستقیم اومد پیش من نشست بچهاهم پشت میز اون نشسته بودن بایگانی درست میکردن،من اصلا محلش ندادم هرچی اومد حرف زد ، رو کاغذ نوشت من نگاشم نکردم گفت میشه بگی گناه من چیه؟گفتم فقط دور بر من نباش برو پیش رفقات، باز ول نکرد تا ساعت شش کنارم نشسته بود، و خاستم برم خونه نذاشت گفت تو وخواهردوستمو میرسونم تو راه شوخی دوستش به سبک من جوابش دادبعدخیلی تو ذوقش خورد منم کلی خندیدم تو اینه نگام کرد گفت همش مقصر تویی ایقد به من احترام نمیذاری که این اینطوری حرف میزنه گفتم شروع نکنا اعصاب ندارم، گفت بذار فاطمه پیاده شه، اونکه پیاده شد، زد زیر گریه گفت من چه کنم ازدستت واست چه نکردم من؟ هرکاری میکنم نه به چشمت میام نه اصلا بهم احترام میذاری گفتم زشته جلو مردم اینطوری نکن همینطوری گریه میکرد . گفتم ول کن بابا، ترسیدم اقا بلایی سرش بیاد سرکوچمون بودیم گفتم برون برو جلوتر دیگه الکی ول چرخیدیم تااین حرف زد اروم شد بعد منو اورد خونه، اومدم خونه زنگ زد که مدیر زنگ زده اینو گفته داشت سکته میکرداهرچند حقشه ولی خب تقصیر خودشه، قرار به دختره بگن نیاد میگه تو بگو، بعد خودش برگشته میگه دختره دستش میذاره رو دستم میاد تو یقم، گفتم توکه بدت نمیاد این شوهر داره چرا نمیفهمی اخه؟گفت تو من نمیذاری فاصله نیم متریت بشینم معذب میشی همه عین توکه نیستن منم فهمیدم تو رعایت میکنی بدت میاد منم رعایت میکنم ازاین به بعد و. امروزم که نبود، همه چیو هندل کردم، بچهارو فرستادم رفت ساعت نزدیک ۶بود منم زدم بیرون.

ادامه مطلب


سلام علیکم

خداروشکر من دوسه روز تعطیلم یکم ترمز دستیمو کشیدم و یه نفس راحتی قرار بکشم هرچند هفته اینده عرضه اولیه داریم ولی مهم اینه هفته بعدشم دوتا تعطیلی داریمخب خوب خواستم در ابتدای امر از نوستال درونم تشکر کنم، بابت همه تلاشهاش و سخت کار کردنش و سخت جان بودنشم در این روزها، به وقتش قرار یه حال اساسی بهش بدم⁦♥️⁩اینکه تموم دوماه گذشته عین تراکتور کردم و حواسم به همه چی بود چقد چالش داشتم با تریون چقد اوضاع خراب بود امیدوارم بریم به سمت آرامش. هرچند دیروز خیلی چالش بر انگیز شد، صبح زنگ گفت خوابی؟گفتم نه منتظر اسنپم، گفت لغوش کن سرکوچتون وایسادم، دیگه لغو کردم. تو ماشین نشستم میگه من دیگه رفتم، میگم کجا؟ میگه دیگه خستم میخوام همه چی رو تحویلت بدم برم,گفتم به من چه؟تحویل رییس بده من چیکارم؟ بعدم ماباهم شروع کردیم الان میخوای بدیش به کی؟من که نیستم وسلام، رفتیم دفتر و مدیر تریون اومد من تحویلش گرفتم واسش چایی بردم بچهارو فرستادم شیرینی خریدن و. بعدم تریون خیلی شرمنده شد برگشت این رییس منه، گفتم دروغ میگه والا، من مسوولم فقط رییس هیچ کس نیستم کارامون اوکی کردیم و توراه برگشت گفتم من نمیمونم چیزی از پایان سه ماه قرار دادم نمونده پس سه ماه تموم بشه میرم، توهم ادم شلی هستی رفاقت نداری مدیرتم که نداری ولش کن نمیخوام باهات بحث کنم، گفت واقعا نمیدونم تو کی هستی؟ یه فرشته ای ادمی؟چی هستی من ایقد بدی کردم بهت تو فقط خوبی کردی اینجارو با چنگ ودندون نگه داشتی من میخوام تو مدیر باشی گفتم نمیخوام مدیریت توی این شهر نمیخوام گفت باشه پس میمونم بخاطرت. رفتم خونه زنگ زد گفت به مادرت بگو حلالم کنه خیلی دخترش اذیت کردم گفتم به مادرم چیزی دربارت نگفتم پس هیچی، باز زنگ زد بیا پایین گفتم ذارم سرویسها رومیشورم چرا ول نمیکنی؟گفت که بیا پایین سریع، رفتم دیدم دوسه بسته بزرگ البالو فریزری اورده گفت ببر برا مامانت یکی هم واسه خودت.خاستم برگردم پام لیز خوردم خواستم بیفتم تو جوب تریون پیاده شد منو بگیره که من خودم به تیرچراغ برق رسوندمگفتم محال افتادن منو ببینیولی بدجور کمرم پیچ خورد. خدایا به حق این روزها عزیز این چالشهارو تموم کن تریون ادم کن.

اقای ا میگه بهش اعتماد نکن، میگم ندارم بهش فقط من نمیتومم نامردی کنم بذار رییس باشه من ریاست نمیخوام هرچند اختیارات اون کاملا دست منه، ولی واقعا نیاز به فضا دارم واسه خودم که کارم یکم سبکتر بشه، نیاز دارم برم کلاسهای مورد علاقم به برنامه هام برسم، دلم به شدتتتتتتتت شمال میخواد اقای الف الان ماساله و من فقط نفرینش کردم بابت همه عکساش و حال خوبش از اقای ر بگم؟ ریده بچم توش نشسته، ایقد عکس پروفایل عوض میکنه که جونش درمیاد جون ماروهم درمیاره بعد یهو پروفایلو میتره همه چی رو حذف میکنه منم بلاک میکنهازخدا براش شفای عاجل میخوام کچل مارو هم کچل کرد زبون وا نمیکنه عنتر یه نه بهش بگیم بره پی کارش واقعا ازدستش عصبیمنرمال نیست شانس منه ها یه ادم نرمالی دورمن جمع نمیشه یا خودم آنرمال پسندم اقای الف به اون جیگری بااون صدای رادیویی قشنگش و اهنگهایی که واسم میخونه رو دوستندارم یعنی دوسش دارم فقط رفاقتی ولی اون واقعا عاشقمه، و دوست داره سربه تن ر نباشهمیگم چیکارش داری دوسش دارم داغ میکنه همش ازش بد میگه و فحش میده به زمین و زمان. ولی فک میکنم نیاز دارم وارد رابطه بشم نیازدارم یکی کنارم باشه باهم این دنیای گوه رو تحمل کنیم ولی واقعا وقتشوندارم به کسی فک کنم یابشینم انتخاب کنم یا نخ بدم به کسی. ازبین مراجعه کننده ها هم که کسی به دلم نیست. الان من به یک کیس مناسب نیاز دارم


سلام

چطورین؟ من که همش سرکارم فقط گاهی میام خونهالبته یکم فضا سبکتر و آرومتر شده هرچند رالی داریم و همکار دومی هفته آینده میاد و بازم چالش داریم تا مچ بشیم اما خب، الان فضا ارومه ولی تریون داغونهدستاش میلرزه حالش بده فشارش میره بالا اصن یه وضیییی، که من دلم سوخت براش اصلا کارش ندارم این دو روزه اتفاقا عین خودش دوستیم خاله خرسه استخیلیم مهربونم مثلا، جوری که میگه تو رویام؟ باورم نمیشه بامن مهربون شدی و‌ امروز نرفتم سرکار رفتم تامین اجتماعی دنبال کارا بیمه ام بعد اومدم سرکار که ساعت نزدیک ده بود، دیگه رفتم چایی ریختم براش براخودمم چای ریختم، اش هم سوگلی جان اورده بود که من نخوردم حالم بد میشه از زبون بازیهاش انرژیش خیلی منفی منو نمیگیره این ادم، دیگه نشستم پشت سیستم م هستم کلا اعصاب نداشتم سه تا کارو خراب کردم حالا این وسط یه پسره قزمیت طوری هم به من گیر داده بودگفتم کارتو انجام بدم فقط بری نبینمت،رفته از تریون پرسیده این همکارت کجایی چندسالشه پسره هم کلا تو مودی نبود که من میخاستم باز رفته بود سراغ نیروهاسجام که فلانی کجایییه؟مجرد؟ یه وضی بعد، تریون رفت بیرون اومد من زیر چشمی یه نگاهیش کردم رد شد برگشت اشاره کرد گوشیت نگاه کن دیدم پیام داده، اخم نکن خانم گل، گوشیو بردم سمتش دلیت کردم، نشستم سرجام اومد گفت فلانی اومده گفته نوستال چرا ازمن خوشش نمیاد و. منم گفتم اون مدیره هرکاری میکنه صلاحه، دیگه کارا اوکی کردم بایه حال بد، که یکی ازهمکارت داداشم اومد چند روزه میومد و میرفت خدا ایقدی این ادم محجوب و افتاده بودکه هرگز معرفی نکرد خودشو نگفت فلانیم از بیمارستان فلان اصن حرصم گرفت خدا چقد یه ادم میتونه افتاده باشه؟دیگه معرفی کرد و ازمن پرسید فلانیم؟و داداشمو گفت و. دیگه باهم حرف زدیم وکاراشو انجام دادم گفتم براخانمتون و. بیاید کد بگیرید بدون نوبت اوکی میکنم گفت من. خیلی دوستدارم همچین کاری کنم ولی مجردم,اصن من یخ کردم تریونم میزو گاز میگرفت اخه متولد ۵۶بود خب. دیگه همون موقع یه خانم که دوست دختر سابق تریون بود اومد رید به منمنم چون تریون گفت سکوت کردم، بعد دیدم باز چرت گفت بهش گفتم اگر بااین کارا دنبال جلب توجهید و اینکه بگید حق با شماست میگم ازالان حق باشماست فقط بحث نکنید زشته میگه وای به من میگی بیشعور؟وای دیدید به من گفت بی ادباصن خوددرگیری داشت تریون نمیدونست منو بگیره یااونوبعدم ردش کرد رفت.دیگه ساعت پنج اوردم خونه گفت چت بود قاطی کردی؟گفتم بابا یارو دیونه بود، بعد نیم ساعت زنگ زد گفت بابچها بیایم خونه ات یابریم بیرون مساله مهمی پیش اومده گفتم بیاین بریم بیزون، دیگه تندتند لباس پوشیدم رفتیم با دوستش ،اقای ح،و رفتیم خارج شهر بعد گفت نترسیدی بامااومدی بیرون؟گفتم نه چون خبر دارن خانواده، گفت کارخوبی کردی هیچ وقت تنهایی نرو باکسی ودرباره کار حرف زدیم تصمیم براین شد اخراجش کنیم و.گفت بهت اعتماد ندارم گفتم طبیعی منم ندارم ودیگه ساعت ۹ونیم اومدیم خونه یعنی هلاکم این کار پدرمو دراورده.


سلام

چطورین؟ من که همش سرکارم فقط گاهی میام خونهالبته یکم فضا سبکتر و آرومتر شده هرچند رالی داریم و همکار دومی هفته آینده میاد و بازم چالش داریم تا مچ بشیم اما خب، الان فضا ارومه ولی تریون داغونهدستاش میلرزه حالش بده فشارش میره بالا اصن یه وضیییی، که من دلم سوخت براش اصلا کارش ندارم این دو روزه اتفاقا عین خودش دوستیم خاله خرسه استخیلیم مهربونم مثلا، جوری که میگه تو رویام؟ باورم نمیشه بامن مهربون شدی و‌ امروز نرفتم سرکار رفتم تامین اجتماعی دنبال کارا بیمه ام بعد اومدم سرکار که ساعت نزدیک ده بود، دیگه رفتم چایی ریختم براش براخودمم چای ریختم، اش هم سوگلی جان اورده بود که من نخوردم حالم بد میشه از زبون بازیهاش انرژیش خیلی منفی منو نمیگیره این ادم، دیگه نشستم پشت سیستم م هستم کلا اعصاب نداشتم سه تا کارو خراب کردم حالا این وسط یه پسره قزمیت طوری هم به من گیر داده بودگفتم کارتو انجام بدم فقط بری نبینمت،رفته از تریون پرسیده این همکارت کجایی چندسالشه پسره هم کلا تو مودی نبود که من میخاستم باز رفته بود سراغ نیروهاسجام که فلانی کجایییه؟مجرد؟ یه وضی بعد، تریون رفت بیرون اومد من زیر چشمی یه نگاهیش کردم رد شد برگشت اشاره کرد گوشیت نگاه کن دیدم پیام داده، اخم نکن خانم گل، گوشیو بردم سمتش دلیت کردم، نشستم سرجام اومد گفت فلانی اومده گفته نوستال چرا ازمن خوشش نمیاد و. منم گفتم اون مدیره هرکاری میکنه صلاحه، دیگه کارا اوکی کردم بایه حال بد، که یکی ازهمکارت داداشم اومد چند روزه میومد و میرفت خدا ایقدی این ادم محجوب و افتاده بودکه هرگز معرفی نکرد خودشو نگفت فلانیم از بیمارستان فلان اصن حرصم گرفت خدا چقد یه ادم میتونه افتاده باشه؟دیگه معرفی کرد و ازمن پرسید فلانیم؟و داداشمو گفت و. دیگه باهم حرف زدیم وکاراشو انجام دادم گفتم براخانمتون و. بیاید کد بگیرید بدون نوبت اوکی میکنم گفت من. خیلی دوستدارم همچین کاری کنم ولی مجردم,اصن من یخ کردم تریونم میزو گاز میگرفت اخه متولد ۵۶بود خب. دیگه همون موقع یه خانم که دوست دختر سابق تریون بود اومد رید به منمنم چون تریون گفت سکوت کردم، بعد دیدم باز چرت گفت بهش گفتم اگر بااین کارا دنبال جلب توجهید و اینکه بگید حق با شماست میگم ازالان حق باشماست فقط بحث نکنید زشته میگه وای به من میگی بیشعور؟وای دیدید به من گفت بی ادباصن خوددرگیری داشت تریون نمیدونست منو بگیره یااونوبعدم ردش کرد رفت.دیگه ساعت پنج اوردم خونه گفت چت بود قاطی کردی؟گفتم بابا یارو دیونه بود، بعد نیم ساعت زنگ زد گفت بابچها بیایم خونه ات یابریم بیرون مساله مهمی پیش اومده گفتم بیاین بریم بیزون، دیگه تندتند لباس پوشیدم رفتیم با دوستش ،اقای ح،و رفتیم خارج شهر بعد گفت نترسیدی بامااومدی بیرون؟گفتم نه چون خبر دارن خانواده، گفت کارخوبی کردی هیچ وقت تنهایی نرو باکسی ودرباره کار حرف زدیم تصمیم براین شد اخراجش کنیم و.گفت بهت اعتماد ندارم گفتم طبیعی منم ندارم ودیگه ساعت ۹ونیم اومدیم خونه یعنی هلاکم این کار پدرمو دراورده.


سلام علیکم

هم اکنون این پست رو با صدای اهنگ پرتقال من و بوی کیک سیب ودارچین بخوانید

بله هوا ابری و بوی پاییز میاد من هم واسه تکمیل این فرایند کیک درست کردم و آهنگ گذاشتم خستگیم در رفتبعدم دوتیکه کیک بردم برا صاحبخونه چون دخترش رژیم میده وازاین خوراکیها بهش نمیده منم گفتم ببرم کیک بذارم کف دسته دخترک کیف کنه وبیاماتفاقا وقتی رفتم پایین مامانه دروباز کرد دخترک هم اومد سلام داد بهش گفتم واست کیک اوردم مادرت ازدستت قایمش نکنهیه چشمک زد چشاش برق میزد گفت اتفاقا گفتم بوی کیک میاد دیونه شده بودمتک فرزند باباشو ندیده یکسالش بوده پدرش فوت میشه اون میمونه واین مادر والان 17سالشه،مرتب سر غذا خوردن باهم دعوا دارن منم میگم بهش گیر نده توی این بذار خودش بفهمه وبخواد ورژیم بگیره، ولی مادره دیگه.

اومدم بالا حال خوشمو استوری کردم پیام داد ازت ممنونم هم برا کیک خوشمزت هم این موسیقی که صداش ازخونت میادمن عاشق این اهنگم خوشحالم حال یک نفر حداقل بهترشد. 

خوب اخر هفته رفتم دیدن حضرت مادر و خانواده اجی هم هلاک ومریض بود ازکربلا برگشت براش یه حلقه گل خریدم بردم، واون دوروز لذت بردم درکنارشون، عصر شنبه هم با داداش اینها برگشتم چون فاطیما صبح یکشنبه کلاس داشت، واقعا به خونم عادت کردمو ودوستش دارم،

ازچالشهای شغلی بگم همکار جدیدم رسید و برا روزاول ادم بدی نبود انرژیش دوست داشتم، به نظر عین خودمه زرنگ کاری و رک. تریونم روزبه روز بدتر میشه منم نمیتونم واسش کاری کنم. 

امروز اقای ر زنگید من داشتم ناهار خوردم بعدم، بهش زنگ زدم یکم سلام احوال واینا کردوگفت که پنجشنبه هم میرین سرکار؟گفتم اری گفت ساعت چند تاچند؟ نمیدونم چرا ازتریون نپرسید و اینکه چرا ازمن پرسید؟چنین سوال پیش پاافتاده ای رو واینکه نکنه قصد داره بیاد بازرسی؟ندانم البته به تریون گفتم که تماس گرفته، و اینکه یه نکته اساسی اینکه تریون سخت دنبال اینه ببینه در کی به رییس بزرگ زنگ زده و‌


سلام.

خوب این روزهای سخت کاری داره کم کم میگذره، وجودهمکار بسیار مفید فایده بوده ولی دهن دوتامون سرویس من باید4هزار امضا بزنم بلکه بیشتر اون باید توی بایگانی این پنج هزار برگه کمک کنه، انصافا خوب کمک میکنه، ودخترآروم و بی حاشیه بوده دراین سه روز اگر تریون به یک خاله زنک تبدیلش نکنه.که میکنه.

امروز دو مورد داشتیم که بنده ترکش خوردم اون منو انداخته جلو خودش داره کیف میکنه منم بهش گفتم به من مربوط نیست دنیا رو روی سرت خراب میکنم.اگر این قضایا ادامه پیدا کنه، حالم خیلی گرفت. بعدم عذر سوگلی رو خواست گفت امروز زیاد خطا داشته، سر اخرم منت گذاشت بخاطر تو اینکارو کردم، گفتم به من چه اخه؟ چرا مسولیت کاراتو به عهده نمیگیری؟بعدم که بچها رفتن برگشته گفت برسونمت منو برد باز دور دور میگم پیاده میشم میگه نه تو باید از دست من ناراحت نباشی بعد بری خونه، گفتم علاقه ندارم به من بگن باتو ام میگه نه این چه حرفیه؟ بذار بگن اتفاقا، گفتم من متنفرم ازاینکه خودتو به من بچسبونی، اصلا در محدوده مردهای مورد علاقه من نیستی و نخواهی بود اینو تو گوشت فرو کن دیگه منو رسوند خونه بعدم شروع کرد پی ام دادن و زنگ زدن پشت سرهم که من میخوام حالت خوب باشه و. جواب ندادم به تخمم گرفتم. ازهمه برنامه هام عقب افتادم باید سعی کنم اخرهفته برنامه ریزی دقیقی کنم بابت اینکه به علایقم برسم خیلی خیلی عقب افتادم نیاز به یه برنامه درست درمون دارم برا وقت گذاشتن برا خودم و کارام و زندگیم و روابطم


سلام علیکم

خوب حال این بنده حقیر را جویا باشید بنده خوبم 

درگیری عین همیشه کارو کار و تریون که عین همیشه رد داده، البته با وجود همکارم دیگه کلا طرفم نمیاد ولی درعوض وقتی همکار جدید نیست یاخونه ام دیوانم میکنه،امروزم که مهندسی رفتم سرکار حدود ساعت ۹ونیم بود رسیدم، تریون همکار و یکی ازبچها ساعتی اونجا بودن بعدم تریون رفت ختم و دیگه هم نیومد، همکار جدیدم آی حرص خورد ازدستش که چرا این اینجوری وکم کاره و. خداروشکر که همکار جدیدم داره اینو میشناسهخاک تو سرش کنن.والا

خوب بود که تا دو بودیم امروز، بعدش اومدم خونه ناهارمو خوردمو بیهوش شدم بعدش پاشدم دیدم غروبه زودی حاضرشدم رفتم افق کوروش خرید این ماهو انجام دادم بعدشم یکم وسایل ترشی خریدم و اومدم خونه وسایلو جادادم تو کابینتها و یخچال و فریزر، و شروع کردم وسایل ترشی رو شستم بعدشم خردشون کردم و یکساعت دارم سرویس میسابم اما به دلم نیست دستام داغون شدنوسواس بدی دارم گاهی اوقات.دلم میخواد خونه برق بیفته دوستام میگن تو خسته نمیشی این همه کار بعدم میای خونه اینطوری میکنی باخودت؟ راست میگن انگار از چیزی فرار میکنم


سلام دلبرا خوبین

منم شکر روزگار میگذرونم باید اعتراف کنم الان که دوروز بارونه تحمل این شهربرام آسونتر شده، ولی همچنان بامردم این شهر غریبه ام.مشغول بایگانی هستیم و با یه ام ملایمی مشتریا حرصشون کمترشده و با یه تعداد مراجعه کننده منطقی روبه روهستیم منظورم ازنظره تعداده نه طیف و ویژگی آدمها.

تعطیلات خوب بوده چون یه روز درمیون میریم سرکار ولی تنظیماتم بهم ریختهباید ریسیت فکتوری کنم.چون شدیم 5نفر بهترشده من فکر کنید کار پنج نفرو انجام میدادمالان کلا میرم سرکار انگار تعطیلاتم.

دراین کار ملایم و لطیف میگذره و دارم همکار جدیدو میشناسم و به علایق و سلایق مشترکی رسیدیم، دیروز دوساعت رفتم تو بارون قدم زدم برامردم این شهر اینم عجیبهبعدم سبزی آش خریدمو و اومدم آش پختم برا همکارهم کنارگذشتم آخرشب اومد برد کلیم تشکر کرد. تریون دیگه نمیتونه نزدیکم بشه چون شلوغه دورمون و من رقیبشو دوستدارم مدام فکر راحتی ماست و افزایش امکانات شرکت.منم یکم دلم عمیقا تنهایی بیشتری خواسته، نمیدونم چرا؟ حتی دوستندارم برم خونه تااین حد تنهایی میخوام، مخاطب دیروز استوری گذاشته بود واسم خوب منم ناراحتم پاییز هم ادمو یاد همه بدهکاریهاش میندازهولی خوب گذشته ها گذشته و من برام اون رابطه دیگه تموم شده. دلم ماشین میخواد بدیها که تموم بشن دوستدارم هدف گذاری بعدیم خرید ماشین باشهخبری از هوووچ کس دیگه ای دوروبرم نیست


سلام علیکم:)

یه چیزی ذهنمو درگیر کرده شدید، دوستی دارم که یه پیج فیک داره، و بااون پیج فیک، خود واقعیشه، با عکس کس دیگه، و اونجا بدور از قضاوت ادمها، شخصیت حقیقی خودشو به نمایش میذاره، اما با تصویر جسمی یکی دیگه، حالا اگر فکر میکنید من بیکارم ورفتم چنین چیزی رو کشف کردم سخت در اشتباهید چون بنده اصلا نه وقتشو دارم نه حوصلشو وفقط یه بار در عمرم با موبایل یه نفرو سرکار گذاشتم بعد اونم بوسیدم گذاشتم کنار چون دیدم طرف مقابل چقد داغون شد از نظر احساسی، دوستم خودش بهم گفت وای دی و پسوردشم داد گفت برو توی پیجم و استفاده کن، گفتم از چی ؟ دیدم چندتا پسری که دور من هستن رو فالوو کرده اونم پسرهایی که مثلا پیجشون در حد 100 فالوور یعنی درحد خانواده، و من اصلا دوستندارم به همچین کسی رکوئست بدم، در معذوریت گیر کنه قبول کنه یا خودم نتونم توی پیجم راحت باشم چونکه اون ادم اون رفیق اون همکار توی پیجمه.یااینکه برم پیجشو شخم بزنم تا چیزی دستگیرم بشه وگفت بیا برو فلانی رو ببین بیا برو بهمانی رو ببین میگم خوب چه کاریه اخه؟ میگه واسه خاطر تواین کارو کردم و رفتم توی پیجش میبینم همه فالوورها پسرای داف:))))) حالا فهمیدم الان سه چهارساله ملت از طریق اینستا شوهر پیدا میکنن:)))))) من مال کدوم قرنم؟ اونوخ چندسال اصحاب کهف وار خواب بودم الان معیار سنجش چیه؟والا من هرچی جنس مذکر یا نر حتی مثلا حیوانات دایرکت بدن سریع ریپورتش میکنم:))))) هر پسری که نمیشناسم یا میشناسم و میدونم واسه من وفضولی که اومده و رکوئست داده رو دلیت میکنم، بعد یه روز چند ساعت با پوشش رفیقم یعنی همون پیج رفتم اینستا گردی، و پیج اقایونی که دور برمن، مثل اقای ر، اقای ا، و. کلا داغان:)))))) اصن از خودم نامید شدم یه جورایی، مبینم ملت کلا رد دادن، دوسه ساعتی پیجشون رو خوندم و زیرورو کردم دیدم چه خوبه اینستا، خیلی راحت میتونی بفهمی طرف بدردت میخوره یا نه:))))) الان در وضعیتی هستم که حبابها ترکیده است و یه ذره از شخصیت حقیقی ادمهای اطرافم رو شناختم، بعد احساس تنهاییه شدت گرفته، چون که فهمیدم هیچ مورد مناسبی که به من بخوره دور وبرم نیست که نیست، سختگیریم بیشتر شده به شدت، و یه سردرد گوه بدی گرفتم:) خدا بگم چیکارت نکنه رفیق:))

یادمه دوسال پیشا یکی از همسادهای بسیار قدیمی منو یافت بود ودایرکت داده بود و منم نخونده بودم تا چندماه بعدش و هرچیم خودشو معرفی کرد نشناختم و . بعدم فرمودن از همون موقع که سراز تخم دراوردی بنده عاشقت بودم و. بسیار منتظر فرصت بودم ابراز کنم اما در همان عنفوان کودکی مارا از هم جدا نموندن و ما مهاجرت کردیم یه استان دیگه و سالهاست دنبالتم اصن داداشاتم یافتم و باهاشون رفیق شدم:))))))) خدا نصیب نکنه که کسی اینطوری دربه در بشه بعد درنهایت اون معشوقه نتنها نشناست بلکه که یه اب پاکی هم رو دستت بریزه که ریپورتت کنه:)))))))) شاید اینستا واسه تردن این حباب خوب باشه ولی از جنبه دیگه اش خودش اصلا باعث ایجاد حبابه!!!!!!!!!:)))))))

ولی اینکه ما با پوشش های دیگر در فضای مجازی باشیم بسیار دردناک اینه که با جسم خودت نباشی ولی با روح خودت باشی دردناکتر، نشون میده چقد جامعه مااز قضاوت کردن میترسه یا نه، قضاوت کردن کار معمولی در جامعه ما

خدایی الان دارم مخاطب رو مقایسه میکنم بااین موارد بالا پسر معقولی بود:)))))))))))

ولی همچنان دوست دارم تنها باشم، تفریحات خودمو داشته باشم کمی با خودم خلوت کنم و سراز کار خودم دربیارم


سلام:) اخ چقد دلم برای کیبرد لب تابم و تق وتق صداش تنگ شده بود:**

خوب خونه خودم نت ندارم چون خط تلفن نداره، و من درگیری دارم سر نت با چند شرکت هنوزم هیچ کدوم نتونستن راهی پیدا کنن مثلا با سیم کارت یا وایرلس بتونن با یه هزینه معقولی نتم رو وصل کنن، باید جدا پیگیری کنم نیاز دارم من تی وی ندارم اهل دیدن سریالهای ابکی ترکی وفارسی هم نیستم، ولی عشق من فیلم دیدن و سریالهای درست ودرمونه. این تنها سرگرمی که به همراه موسیقی برای لحظاتی که میام خونه دوست دارم انجامش بدم،

امیدوارم بتونم با یه هزینه معقولی از پسش بربیام.

خوب محل کار امن واروم شده چن تقسیم کار شده تقریبا من خسته که نمیشم هیچی خوابم میگیره از بیکاری،

چالش جدیدمون ناهاره، که ناهار ما به عهده شرکت هست، ولی خوب هنوز به یه توافق نرسیدیم من نیاز دارم که غذای کم کالری دارم، ولی غذایی که شرکت سفارش میده از بهترین رستوران شهر هست، که مطمئنا هم چرب هم پرکالری ولی خوبیش اینه برنجش هندی نیست، امروز اون مسوول اموزش به نظرم پیشنهاداتش از وقتی اومده عالی بوده، گفت میرم صحبت میکنم غذارو ارزونتر حساب کنن چون ماباید مابه تفاوت غذا رو از جیب پرداخت میکردیم، گویا با رستوران سراین موضوع به توافق رسیدن، دومین موضوع هم اینه که گفت منوی پیشنهادی بنویسید بچها نوشتن چون من مشغول بودم، قرار شد منوی شرکت ببرن برای رستوران که اونم قرار شده بهشون اطلاع بدن برای توافقش.اوووف بشه خوب میشه

باید حسابی هزینه هامو کنترل کنم، مجبورا ناهار که باید بخورم باید شام رو حذف کنم، صبحانه رو پروتیین بیشتری بخورم باشگاه هم که دیگه اوکیه، صحبت کردم باهاشون متاسفانه به کلاس یوگا نمیرسم ولی به کلاس بدنسازی وفیتنس میرسم:) هزینه هاشم زیاد نیست

از بقیه حواشی هم خبری نیست:)))))) کلا در یه حال متعادل ارومی دارم پیش میرم.


سلام علیکم⁦♥️

خوب جونم بگه واستون بگه که کارا داره بایه شب ملایمی پیش میرهومن راضیم بااینکه باهمکار جدید چالش دارم و کلا خیلی دنبال اینه کارو ازمن بگیره ولی سعی میکنم باسبک خودش و کلا زرنگی و شوخی قضایا رو حل کنممثلا کاشف به عمل اومد جلو خودم میره بیرون شرکت به تریون میزنگهبعد تریون پیش من بود دیدمبعد بزگشته میگه وای اشتباهی به شما زنگ زدم بعد تریون میگه اهان درباره اون قضیه میگی؟همینو نوستال گفته بود بهمیعنی بنده خدا رنگش پریدقضیه دیگر اینکه تنخواه به اسم من خورد و به حساب من میادو دیگر اینکه قرار آنلاین گروهی هم فعال کنن به نام بنده⁦♥️⁩ازخداشاکرم امیدوارم همینطور خوب پیش بریم اینها یعنی من چند قدم ازخود تریون جلوترم، و اینکه هرچند فکر میکنه من رقیبشم ولی بازم فقط به من مجبوره اعتماد کنه یعنی راهی نداره جز اینکه به من اختیار بدهنیست کی بهتر ازمن کاراش انجام میده؟امروز مجبورم کرد به آقای ر بزنگم منم گفتم شرمنده ولی هرروز ایشون مجبورم میکنن به شما بزنگم و اونم خندید گفت بسیار عالیگفتم والا.


سلام چطوریاین

تم این پست رو با آهنگ گلنار و شمع وعود وانیلی گوش کنید⁦♥️⁩

یادمه یه رفیقی داشتم میگفت برا اینکه چشم سومتون کورنشه دراین دنیای تکنولوژی از نور آفتاب  وشمع استفاده کنید و زیاد از موبایل و وسایل الکترونیک استفاده نکنید.دلم برا شادی تنگ شد همیشه هروقت میرفتم خونش شمع روشن میکردو قلیونالبته من اهل قلیون کشیدن نیستم یکم یاریش میکردم فحشم میداد که تو اهلش نیستی خراب میکنی قلیونو

امروز تصمیم گرفتم از حالت دورتند تبدیل بشم به اسلو وکاری به خونه نداشته باشم و کارای اضافه برا خودم نتراشمو تونستم خودمو کنترل کنم که فقط بخوابم و درنهایت یه ناهار بپزم خونه هم اوکی بود، من مریضم دلم میخواد همش کار کنم این بدن دادش دراومده دیگه میگه بسه یجا بند شوو امروز توانستیم خودمان را کنترل نموده و کمی ریلکس کنیم هرچند ذهن ادمی همه جا میره.بیاد مینا و پروازش که ازش جا موند تهچین پختمبعد اون دیگه تهچین نپخته بودم فکر کنم دارم سعی میکنم خودمو آروم کنم و اهدافمو بنویسم و با خدا ارتباط بگیرم یه مدت زیادی درگیر کار بودم فکر میکنم بسه، اصلا نمیخوام بذارم درگیر حواشی که تریون میسازه بشم حواسمو میخوام بدم فقط به کارخودمو و بس.هرچند پنجشنبه تریون باز پشت سرمن توطئه کرده بود ولی به تخمم گرفتم اون ادم نمیشه کثیفترین فردی که درعمرم دیدم برا رسیدن به اهدافش هرکاری میکنه و سگ محل کردن بهترین روش برخورد بااین ادمهای میسوزه تشنه احترامه و میخواد کاری کنه دیگران محترم بدارنش خوب وقتی نیست دیگران به چی این آدم احترام بذارن؟همکار جدید هم شناختتش دیگه خداروشکر دختر عاقلیهخونه ام پر آرامش خداجون خونه همه رو سرشار از آرامش کن و بهشون برکت بدهسپاسگذارم از خدایی که بهم قدرت داده هرروز تلاش کنم و پرامید و پرانگیزه برای رسیدن به آرزوهام بهم توان داده


سلام رفقا

زندگی با سرعت ملویی داره پیش میره و من خودمو بهش سپردم، کمتر عصبی میشم کمتر درگیر میشم کمتر غصه میخورم و بیشتر شادی میکنمتریوم هم ترمزو کشیده و کلا خیلی کاری باهم نداریم بایه خیال راحتی همه چیو سپرده به من و جلو بقیه ادا درمیاره، که یعنی من آدم خوبیم منم میکم باشششش تو خوبیوالا.

خبر اینکه بسیار چاق و فربه شده ام و کل کیف زندگی پاییز و زمستون ازنظر من به خوردن و خوردن و خوردنالان که پست میذارم یه دیس پنکیک با میوه های تابستونی یخی  و شیره خرما خوردم، ولی دیگه بسه واقعا باس یه فکر اساسی کنم هرچند من همه مواد غذایی رو درجه یکش رو تهیه میکنم ولی چاقی رو دوستندارم.وقتی میام خونه وقتمو با اشپزی و موسیقی پر میکنم و احساس میکنم این زیادی خدا لعنت کنه اینستا رو اونم خیلی وقت گیرهالان کلی لباس تو تشت دارن منو صدا میزنن باس برم بادست کلی لباس بشورم سختترین کار دنیا همینه بعد ازاون هم باید یه فکری برا ناهار بکنم بعدش نیز یه فکری برا رسیدن به جسم جانم، خونه هنوز خیلی کمبود داره بشدت ذهنم درگیر اینه خونه رو کی میتونم پرکنم؟ مبل و بخاری مونده تختم هنوز وصل نکردم، یه سرویس غذاخوری هم لازم دارم.یه میز کوچیک دونفره ناهار خوری کلا دلم همه چی میخواد ولی آرامش خونم رو دوستتدارم⁦♥️⁩خدایا شرکت بابت همه چیز


سلام خوبین همگی؟

البته میدونم همه خوب نیستیم، ولی خوب چه میشه کرد؟ این شهری که منم شرایط خیلی بهم ریخته و ناامنه و دوروز اول هفته رو که با در بسته کار کردیم درواقع اصلا کاری نکردیم فقط منو وتریون رفتیم سرکار چون نمیشد نریم، و کلا هنوزم خیلی شرایط عادی نشده و بیشتر ازاین نمیتونم اوضاع رو شرح بدم فقط خدا به خانواده های داغ دار صبر بده،. هممون شرایط رو میدونیم ولی خوب شرایط شهری که منم شاید بدترین بود در بین بقیه شهرها.

از شرایط کاری بگم یکم شرایط بهتر شده تریون عقب نشینی کرده و کلا همه چیو سپرده به من خودشم میگه خیالم راحته تو هستی سه روز درهفته کلا نمیاد، کلیه مسولیتها رو هم انداختن گردن من هم مالی هم کاری و وظایف تریون رو.​​​​​​ منم همه زندگیم انگار شده کارم، وبهش علاقه دارم، دیزوز تریون میگفت با وجود این نیروهای جدید که خیلیم دوسش دارن و پاچه خوارن واسش اگر برگردیم عقب با وجود اینکه از من متنفری و کلی دعوا داشتیم بازم ازبین همشون تورو انتخاب میکنم چون واقعا کارت درسته یه مدیر لایق و واقعی هستی و مدیریت توی خونته، واقعا کارمو دوستدارم ولی یکم ازخودم دورافتادم نیاز دارم برگردم به خودم به زندگیم، هنوز خونه ناقصه توی این اوضاع دست ودلم نمیره به اینکه برم خرید البته پولیم ندارم چون تمام حقوقم میره برا قسط، تریون رو هزینه غذاهایی که واسم خریده بود براش زنده کردم، اونم دادش به خودم گفت کادوی خونت باشه حدود یه تومنی هست بخاطر همین پیش خودم میگم کارمیکنم واسه کی؟ این پولو بذارم واسه تخت دیگه هنوز رو زمین میخوابم، ولی خوب شکر بخاری هم اوکی شد، با یه هزینه کمی 350 خریدم نو فقط کارتن نداشت که مهمم نیست. دستام به طرز فجیعی خشک شده ترک برداشته بچها پمادی سراغ ندارین که اوکیش کنه؟ من همه چی تست کردم. بیاین یه خبری ازحالتون به من بدید نگرانتونم

ادامه مطلب


سلام خوبید؟امیدوارم روزگار به کامتون باشه.

نمیدونم هنوز کسی اینجا هست یانه، میدونم رفتنم طولانی شد، درگیر چالش های بد روحی بودم و هستم، مخاطب سعی داشت برگرده ومن باتمام وجود مقاومت کردم به اون رابطه برنگردم، و برنگشتم، چیزی درون من نیست که اسمش عشق ومحبت باشه، یه ادم سرد سطحی بدی شدم، از چالشهام با تریون بگم که کلا فاصله دعواهامون بسیار زیاد شده و کمتر همو آزار میدیم پنج نفرشدیم این تیم چند نفره داره خوب مچ میشه باوجود همه دعواها و درگیری های بینمون که مسائل شخصی نیست و بحث کاره، همچنان من از قدرت وموقعیت خوبی برخوردارم و کارهای اصلی کارگزاری بامنه، و تریون خیلی جدی ابایی نداره که قدردانم باشه و ساپورتم کنه، ومن دیگه کلا کاریش ندارم به همه چی میخندم بچها با یه حال بدیم میخندم خیلی سطحی طور بد، مشتریا خاطر خواهم شدن میخندم فحش بدن میخندم، ولی خوب از ذرون داغون و تنهام، و هیچ یاری نیست بتونم روش حساب کنم، اقای ی رو خیلی اذیت کردم جوری که ازم زده شد بعد به طور اتفاقی بر حسب کار با داداشش اشنا شدم و این باعث شد رابطه منو اقای ی بهتر بشه و خیلیم حسادت کنه، داداشش رپزانه پی ام میدخ ادم جالبیه حرفای مشترک زیاد داریم و عملا نشون میده ازمن خوشس اومده و این اقای ی رو عصبی میکنخ ولی خوب خودش خواسته جزییات رابطمون بهش نگم که اذیت نشه، ومن هیچ قصدی ندارم نه درباره ی نه داداشش ب، ب یه شرکت بزرگ برق فشار قوی داره و آدم موفقی ولی خوب زندگیش پراز زنهای زیاد مشروب خوری ووابایی نداره از من پنهون کنه و صادقانه میگه که چی هست و داره چکار میکنه و بامن شروع کرده به چالش کم کردن مصرف مشروب و رژیم، خودمم رژیمم باشگاهم ثبت نام کردم و یه جلسه رفتم، عمیقا دلم یه رابطه خوب و آروم و محکم میخواد ولی ازشما چه پنهون خودم اهل هیچ رابطه قوی محکمی نیستم!!!!از اقای الف بگم که دیوانه وار در عاشقی جلو رفته ومن بهش میلی ندارم بسیار حساس شده به همه چی میخواد گیر بده من محل نمیدم اجازه نمیدم بهم نزدیک بشه. ولی خودمم ازاین اوصاعم اصلا راضی نیستم نمیتونمم خودمو راضی کنم پا بذارم توی یه رابطه تعهد بدم.شرایط کاریم همچنان سخته و مسئولیتها هر روز بیشتر میشه. دیگه عین سابق کارمو دوستندارم صبحها دوستدارم بخوابم، شاید بخاطر این شهر کوفتی یا نه روحیات خودم. دارم سعی میکنم خودمو بسازم دوکیلو کم کردم متاسفانه ۸۵کیلو شدم که باقد ۱۷۱من درسته خیلی چاق نیستم ولی اضافه وزنم اذیتم میکنه. و ازباشگاهمم خوشم نمیاد مربیش میگه بیا خصوصی که اونم برامن گرونه، وسعی میکنم بااین شرایط مچ بشم. شناهم کارتشو هدیه گرفتم یکم برم شنا احساس میکنم دچار روزمرگی شدم پول تفریح هم ندارم بخاطر همین اوصاعم بهم ریخته.


سلام خوبید دوستان؟

میدونم غیبت هام طولانی شده خوب شاید یکم درونگرا شدم البته کارم خیلی تاثیر داشته در کم پیدایم، معمولا تا 6 گاهی 7 یا بیشتر سرکارم، یک ماهی هم هست میرم باشگاه، از سرکار میام سریع میرم باشگاه،که دوسه کوچه اونورتره، و راضی بودم وتغییرات بدنیم هم مشهود بوده هم دوستش داشتم، ورزش توی روحیه ام تاثیر آنچنانی نداشته ولی همینکه میدونم دارم سبک زندگیم رو از پشت میز نشینی میبرم سمت فعال تر شدن خودش لذت داره، شیرینی و قند و شکر رو حذف کردم، و شیرین کننده های مصنوعی رو، و سعی میکنم غذاهای سالم بخورم همین. رژیم خاصی نیستم کالری شماری هم نمیکنم، چون چشمی حساب میکنم  و نمیخوام درگیر کالری شماری و رژیم های سخت بشم، میزان پروتئین توی غذاها برام مهمه فقط و کربوهیدارتم رو سعی میکنم از نوع پیچیده استفاده کنم مثل نون تست جو و برنج قهوه ای و سایر نون های سبوس دار البته که من خیلی ادم برنج دوستی نیستم، بیشتر از غذاهای نونی استفاده میکنم، پای همه غذاهام میزانی از سبزیجات رو استفاده میکنم، مثل کلم بروکلی و هویج وکاهو و . اینا رو روزانه مصرف میکنم، اگرم سرکارید تنبلید عین من، شبا سالاد اماده کنید و میان وعدتون رو که صبح پامیشید نخواید اذیت بشید، هرروز یه ظرف میوه کوچیک و یه ظرف سالاد ویه اسنک موز وکره بادام زمینی یا مثلا پنیر وگردو با خودم میبرم، صبحانه هم سفیده تخم مرغ میخورم.

شاید تغییرات بدنیم بخاطر همین سبک تغذیه خوبم بوده که همه مواد غذایی رو میخورم ولی به اندازه، سرکارم نه شیرینی میخورم نه شریک تعارفات میشم، ساعت ده صبح اسنکمو میخورم ساعت دو ناهارمو سفارش میدم که معمولا یا کباب یا جوجه و ساعت 4 هم میوه میخورم ، از محیط کارم اگر بپرسید در بدترین شرایطی هست که من و تریون درگیری داریم و یه جوری شده محل کار  مثل دو تا گروه شدیم، یکی من خودم ارتش تک نفره:)) یکی هم اون سه نفر، نیروی سجامم که منو دوست داشت رو اخراج کردن، ویه نیرو اوردن که توی تیم خودشون جا بگیره، و من کلا کاری بهشون ندارم کارمو میکنم اختیاراتمو دارم، وتا عید قطعا میمونم برای سال جدید برمیگردم تهران این نظر داداشم و خانواده هم هست هرچند مامان راضی نیست الان داداش سومی بسیار تشویقم میکنه که برگردم تهران یا اینکه مهاجرت کنم، این دلگرمیاش خیلی برام عزیزن و کلا حالمو خوب میکنه. از نظر عاطفی بگم بهتون که من ومخاطب مجدد رابطمون رو سرگرفتیم، و اینم بگم کلا وبلاگمو میخونده چه روزهایی که باهم بودیم چون روزهایی که جدا شدیم و از کل زندگی من خبر داره، بیش از اینکه ما زمانی رابطه عاطفی داشته باشیم رفیق هم بودیم وهستیم، هرچند من هنوز اون ادم پرشور و عاشق پیشه سابق نشدم و مخاطب که همیشه دورنگرا بوده  ولی کمی از عواطف در وجودم بیدار شده، هردو داریم رابطمون منطقی پیش میبریم.  چندروز پیش تصادف سختی داشته و پاش شکسته وعمل کرده خیلی دوست داشتم میتونستم کنارش باشم ولی مقدور نشد. گاهی بلاها باعث میشه بفهمیم چقد توی زندگی هم حضور پررنگی داریم.و چقدر برای هم مهمیم. فعلا همین:)

 


سلام وصدسلام و سال نو همگی مبارک باشه:)

امیدوارم از شر کرونا درامان باشید:)

من وسواس از وقتی کرونااومده چیزی به اسم پوست دست برام باقی نمونده، و داغون شده دستام بخصوص اینکه شغل من به طور مستقیم با مشتری سروکار داره مثل متصدی بانک، متصدی پذیرش در بورس دقیقا چنین شغلی داره و خیلی در معرض خطر هست، تنها کاری که برای حفاظت از ما تونستن انجام بدن این بود که ساعت کاریمون روسه ساعت کاهش بدن و صادرکردن کد بورسی رو ممنوع اعلام کنن.

احتمالا تا پایان فروردین با همین فرمون جلو بریم که من بسی معنی زندگی رو با این کاهش ساعت کاری فهمیدم:)) اینکه ناهار توی خونه خودت بخوری و راستش سکوتم و نبودنم اینجا برای این بود که خیلی برنامه داشتم از قبیل کاهش وزن ورزش و که خوشبختانه موفق هم عمل کردم هم کاهش وزن خوبی داشتم هم کاهش سایز و هم تونستم ورزش رو توی برنامه روزانه ام جای بدم، باوجودی که باشگاهها تعطیل شدن ولی من توی خونه همچنان ورزش میکردم.

از خودم بسی راضیم در این امر:)))

برای امسالم تصمیم گرفتم از بولت ژورنال استفاده کنم برای رسیدگی به اهذاف وبرنامه ها وانالیز رفتاری وروحی که توی این 5 روز تعطیلی همش مشغول سروسامون دادن به این دفتر بودم کمی نقاشی کشیدم و کنارمادر بودم، و امشب خونه خودمم چون  فردا و پس فردا باید برم سرکار، وبعدش9 روز تعطیلم، و شیفت همکارمه.

توی این 9 روز احتمالا فیلم ببینم به اهدافم فکر کنم وبرنامه هام ودفترم کامل بشه، یک نکته اساسی اینکه من سال پیش نوشتم میخوام اولویتم خودم باشم وخیلی سعی کردم زندگی کنم با خودم واولویتم خودم باشم! امسال با دوسه تااز دوستام تصمیم گرفتیم باهم پیش بریم و برای مهاجرت اقدام کنیم، وقرار باهم زبان بخونیم. امیدوارم هرسه تامون بهش عمل کنیم وسفت وسخت به این هدفمون بچسبیم:)

فروردین رو روی بولت ژورنالم پیش خواهم رفت اگر روی من جواب داد توصیه میکنم شماهم بهش عمل کنید.

نکته خوبی که داره بخاطر اینکه دفترو خودت میسازی وبهش رنگ و لعاب میدی حس ارامش و خلق کردن ما زنها رو برانگیخته میکنه. برای من که بسی لذت بخش بود.

درباره سال گذشته باید بگم من به شغل خوبی دست یافتم که باعث شد کلی استعدادهام توش شکوفا بشه، وخدا روشکر روز به روزم توی کارم موفق تر میشم، همچنان هم نگاهم به اینده است وشغلم رو دوست دارم و محکم میرم جلو. توی زندگیمم که خداروشکر تونستم به معنای واقعی مستقل بشم، و خونه اجاره کنم وزندگی مستقل ومجردی خودم رو شروع کنم و از شر خوابگاه و پانسیون و ادمهای اجغ وجغش خلاص شم، توی حوزه سلامتی که تاتونستم سالم غذا خوردم و توی اسراف اما همچنان ناموفقم هرچند توی خرید لباس بسیار محتاط عمل کردم و هیچ مانتویی نخریدم سال 98:))))))) البته زندگی مستقل ایجاب میکنه که از خرج های غیرضروریت بزنی، اما همچنان توی خرید انواع سبزیجات و خوراکی های سالم اسراف میکنم مثلا دوبسته فیسالیس گرفتم دوماه بیشتره توی یخچاله فقط خوشگله مزه گوجه میده:(همچنان فریزر و یخچال پر نگه میدارم که این عادت بدیه:( میدونم وقصد دارم درست کنم این عادتمو:(

مخاطب عزیزم توی ماه اسفند تصادف بدی داشت وپاش خیلی بدجور شکست، براش دعا میکنم که زودی سالم وسرحال و شوخ طبع عین سابق از رخت مریضی پاشه که میدونم پا میشه و بازم شروع میکنه به خلق زندگیش:)

اگر برای اموزش زبان وتقویت راهکاری دارید ممنون میشم به من بگید

 


سلام سلام:)

خوب امسال خوب شروع کردین پیگیر اهدافتون شدین؟

امسال تنها عیدی بود من چاقتر نشدم و مراقب تغذیه ام بودم سالم خوری کردم گاهی ورزش کردم وهمین روش هم باعث شد چاق نشم خدا روشکر، سعی میکنم هرروز زبان گوش کنم حداقل، اگر وقت خوندنشو ندارم! چون از 15ام رفتیم سرکار و دیگه نیمه وقت نیستیم متاسفانه بسیار هم در معرض کرنا هستیم چون خیلی شعبه شلوغه، دلم برای خودمون کارمندهای بورس و بانکها میسوزه، ماداریم وظیفه اجتماعیمون انجام میدیم بدون هیچ اسم ورسمی و متاسفانه بهداشت درسطح خیلی پایینی هست ومردم اصلا که همکاری نمیکنن هیچ تازه طلبکارم هستن و متاسفانه روال زندگی حداقل توی این شهر بسیار عادی شده واصلا و ابدا قبول ندارن کرونا ادامه داره! و هنوز تموم نشده!

هیچ غذایی سرکار نمیخورم همکارمم همینطور جز چایی که اونم فقط خودم درست کرده باشم، عصر که میام خونه خیلی گشنم ولی خوب روش خوبی که دارم اینه که من همه مواد غذایی پخته و خام رو وزن کردم و فریز کردم مثلا اگر لوبیا پلو از فریز دربیارم فقط صدگرمه!! اگر خورشت باشه دوتیکه گوشت وکلا صد گرمه! همین باعث میشه تپلی نشم، همه برنامه غذاییمو مینویسم صبح میزنم به یخچال تکلیفم روشن برای برنامه روزانه ام، مثلا میدونم دوتا نون روگن میتونم برا صبونه بخورم که جمعا 88 گرمه مثلا، دوتا سفیده تخم مرغ ویه تیکه پنیر کم چرب، یا مثلا کره بادام زمینی و یه قاشق شیره یا عسل، کوکی درست کردم گذاشتم و توپک خرما یا انرژی بال و اینها رو اماده گذاشتم برای 5 روز در هفته که سرکارم که پرخوری نکنم. شب میوه نمیخورم. ماست ایسلندی و جودوسر مرتب توی برنامه غذاییم هست.اولین کاری که شاید بتونه کمکتون کنه اینه از لبنیات کم چرب و نمک استفاده کنید مثل پنیر و شیر زیرو و ماست ایسلندی اینها پروتئین بالاتری دارند و همینطور کالری کمتر، شمارو سیرتر نگه می دارند، مثلا ماست ایسلندی حدود صدوخوردی کالری داره که فکر نکنم کسی بتونه اونو دریک وعده کامل بخوره، چون زود ادمو سیر میکنه. میان وعده هم یا کوکی جودوسر که خودم درست کردم میخورم یا اجیل در حد چند دونه.

البته چون من سرکارم میلم به غذا خیلی کمتره تا شما که توی خونه هستین چون 9 روزی که تو خونه بودم واقعا کلافه میشدم و گاهی از حد مجاز کالریم هم بیشتر میخوردم که البته در حدی که اضافه وزن پیدا نکنم و روزی همین وزن بمونم.

 

 

شکر خدا وضع بورس خوبه، بچها من بارها بهتون گفتم برید کدبورسی بگیرید حداقل عرضه اولیه ها رو بخرید سود خوبی بهتون میده، امیدوارم گوش کرده باشید و دنبالش رفته باشین که بورس واقعا سال پیش وامسال عالیه.

من خودم از چندتادوستام سرمایه گرفتم دارم براشون کار میکنم.که البته این شرایط  داره وتوی سود و ضرر شریک هستیم.

امیدوارم تا فرصتی هست امسالمون رو قشنگ رقم بزنیم و تا بجنبیم امسالم تموم شده از توی خونه موندن برای پیش برد اهداف درسی و زبان و استفاده کنید اون بیرون هیچ خبری نیست بذاریم زمین یه نفسی بکشه.


سلام سلام:)

نمیدونم چرا ایقد گرمم:(((( من از فصل گرما متنفرمممممممممممممممممممممممممممممممم

ومتاسفانه امسال از همین روزها جنوب به شدت گرم وشرجی وبارانی شده و من همش گ:(

یکم انرژیمو میگیره هر چند سرکار سرحالم بیشتر از همه کار میکنم ولی خونه میام دیگه میفتم توی رختخواب و یکم کند میشم برای اینکه بتونم خودمو جمع کنم توی یه کلاس توسعه فردی مجازی شرکت کردم که کلاسش جمعه است!

دوباره رابطم رو با تریون ترمیم کردم که سرکار با اعصاب خوردی نگذره، از ماه بهمن بود کم کم بخشیدمش و به دوتامون فرصت دادم دوباره برگردیم به روال قبل به صورت کاملا منطقی، که نه صمیمی باشیم نه رسمی و کلا همو اذیت نکنیم که تا الان هم محقق شده، من بهش گفتم در شرف ازدواجم و اون فکر میکنه این قضیه جدی و رفتارش خیلی مودبانه تر شد و باعث شد لودگی هاشو بذاره کنار.

امااین خوب شدن رفتار ما باهم باعث شده همکارم بسیار حساس بشه و دادش دربیاد، من نمیدونم چرااین جنبه از شخصیتم که همه ادمها رو خوب میدونم مگر خلافش ثابت بشه رو نمیذارم کنار؟ اوایل حتی اومدم اینجا گفتم چه همکار شاخی چه خوبه وبعد فهمیدم ماریست در استین، که بسیار حسود ودیر اومده زود میخواد بره!!! و مدام دنبال اینه که جای منو بگیره ولی خوب تاهمین امروز با وجود پارتی کلفتش زور من بهش رسیده، دیروز بدون هیچ علت خاصی درحالی که جلوی مشتری داشتم ازش تعریف میکردم که همکار من وظیفه شناسنه و مطمئنم بهتون زنگ زده! و.

وقتی مشتری رفت یهو داد وبیداد راه انداخت که چرا به مشتری گفتی ؟ و. داد میزداااا منم جلو کولی بازیشو گرفتم تریونم ساکت، گفتم وظیفته فلان کارو انجام بدی!!! گفت تو رییسی اینجا یا تریون؟ تریونم فقط لبخند زدمنم گفتم همینی که هست!!!

بعد سکوت کردمو محلش نذاشتم هرکاری کرد که من حرف بزنم سگ محل کردم فرداش هم اومد ماسک و دستکش برام اورده بود محلش نذاشتم! دیدم حسادت با ادمها چها که نمیکنه، من از محیط کاری قبلیم دوست خوبی پیدا کردم که توی عالم همکاری براهم جون میدادیم و حسود نبودیم براهم و بعدش من راهنماییش کردم وارد بورس شد، والان داره جلوتر از خودم میره! و من خوشحالم و مدام تشویقش میکنم، و بعد چنین ادمی با مدرک بی ربط به بورس با پارتی اومده دیر اومده زودم میخواد بره! حتی قرار داد نداره .

یه کاری بهش میدن نیاز به صد کمک داره!

امروز میگفت بده کاراتو کمکت کنم تو که کمک من کار میکنی! بعد دوتا اکسل نتونست تا عصر به من تحویل بده! خنده داره که من تنخواه دوماهو بااون ثبت کردم دوتا مبلغ دادم تومان به ریال تبدیل کنه نتونست هی گیر بود باهاش.

 

خداروشکر من دوسه پیشنهاد خوب دارم، یکی از برادر یکی از دوستام که از فعالین بورس هست، و نمیدونم چه نقشه ای داره فقط بهم گفت برای کار اوکی هستی؟ منم گفتم بله

ولی هنوز چیزی رو مشخص نکرده.

دوباره یکی از دوستام تماس گرفت که میخواد نمایندگی یه کارگزاری رو بگیره و رو من حساب کرده به نوعی من بهش مدیونم چون اون بود که منو وارد بورس کرد نمیدونم من قصدم این نیس جنوب بمونم یا حتی ایران بمونم، ولی قطعا اگر باشم در بورس خواهم بود منتظر پرش بعدی هستم و فعلاهمکاریم رو بااین کارگزاری خودم ادامه میدم به هر حال بهترین برند هست و منم لینک های خوبی توی شعبه مرکزی دارم با بچها خوب مچ شدم. یکی از علت های حسادت همکارم همینه که همش برای هرکاری بچها شعبه مرکزی فقط به من زنگ میزنن با من اوکی ترن باهم شوخی داریم و. هر کار و تخصص جدیدی رو به من میسپرن و هر مسئولیتی رو میذارن به عهده من و

داشتیم با دوستم حرف میزدیم عصری میگفت میدونی تو خیلی ادم سخت کوشی هستی و صادق این دوتا در کنار هم عامل موفقیت و هم میتونه عامل حسادت و سقوط باشه و باید مراقب اطرافت باشی از حسادت همکارت راحت نگذر، چون در سه ماهه گذشته باعث شد رابطه تو تریون خراب بشه داغون بشی فشار روحی و کاری بهت بیاد حتی فکر استعفا افتادی و

پس نذار روزات برگرده به گذشته و سفت وسخت مراقب باش دیدم راست میگه، من باید رابطم رو حفظ کنه دلیلی نداره بذارم این دختره کاری کنه من با ناراحتی برم! من تاهستم رییسم و کارمو میکنم هروقت وقت رفتن و پیشرفتم بود میرم!

 

 


سلام من عادت دارم با خودم حرف میزنم با خودم دعوا میکنم با خودم میخندم

 این روزها پراز حرفم پراز تنهایی، و با خودم تکرار میکنم مدام نوستال؟ تو همیشه تنهاییتو دوست داشتی، و از پس همه چی برمیای، برمیگردم یه نگاه میکنم به پشت سرم به خرداد پارسال تا الان که دوماه دیگه میشه یکسال که کاملا تنهایی از پس زندگیم براومدم از اتیش رد شدم از سیل گذشتم از طوفان و همشو تنهایی سر کردم بدترین روزهای مالی و کاری و عاطفی برمن گذشت، ولی کم نیاوردم

الان هم مثل روز برام روشن،شهریور جایگاه خیلی عالی خواهم داشت، میدونم خدا تنهام نمیذاره، عمیقا دلگرمم بهش، و این نوستال پر امید وهدف رو به جایگاهی که باید میرسونه.

امروزم سراسر بغض الود گذشت از اون روزها که خودم خودمو بغل کردم خودم اشکامو پاک کردم و به خودم دلگرمی دادم، زخمهایی خوردم و عمیقا جاشون درد میکنه، ومشکلاتی پیش اومد، سرکار متشنج بود همه چی، منم کارم زیاد، یکی از همکارا به طرفداری از من با تریون دعوا کرد و اون دختره هم شروع کرد اتش بیاری بازی کردن، توی این میدون و من سکوت وسکوت و در نهایت میخواستن عذرخواهی کنن من قبول نکردم وفقط خواهش کردم تمومش کنن، خوب گاهی ادم حالش خوش نیست فشار هفته کاری سخت و تنهایی و مشکلات مالی و روحی کرونا و بعد برای اینکه در بحث نباشم پاشدم رفتم دشویی و اونجا فقط اشکام میومد، برگشتم صورتمو شستم و پشت میزم نشستم و هیچ کس هم نفهمید من گریه کردم ناراحتم یا از خودم ناراحتم که فرصت دوباره به همکاارم دادم وزیر این فشار هم نمیخوام تصمیمی بگیرم برم تهران، من باید منطقی فکر شده برم جلواومدم خونه اشکام سرازیر بود، دلم میخواست به یکی زنگ بزنم حرف بزنیم نشد، بعد دیدم چقد بده ادم گاهی حالش بد یکی رو نداره که بشه روش حساب کرد برای روزهای بدت حتی، ولی تو خوشی ها که همه هستن کنارت.

بعد خودمو اروم کردم و

شمع روشن کردم با خدا حرف زدم اروم شدم، درسته تنهایی انتخاب خودم بوده ولی گاهی ادم بچه میشه دلش میخواد یکی کنارش باشه عمیقا دوستش داشته باشه و زخمهات براش مهم باشن، پیدا کردن دوستی که زخمات رو نشونه نره و زخمی ترت نکنه خیلی سخته، اعتماد کردن خیلی سخته، به خودم میگم تنهایی جز خودت و خدا کسی رو نداری، و چند وقت دیگه اوکی میشه سختی ها تموم میشه.من ادم قوی هستم و از پسش برمیام میدونم:)

میدونم این پستم تلخ شد ولی دوستداشتم اینجا بلند بلند فکر کنم با خودم حرف بزنم مجدد به خودم یاداوری کنم من کی ام؟ چه سختی هایی رو طی کردم و تنهایی از پس چه مشکلاتی که بر نیومدم واز پسش بر میام.

یه چاله ذهنی تشکیل ندم برای خودم که بگم کسی منو دوست نداره و

من خودمو دوست دارم، باهمه نواقصم، و ادمهایی که منو اذیت میکنن ترک کردن یا ترک میکنن به من تجربه بهتری از زندگی میدن، معنای عمیقتری از دوست میدن معنای عمیقتری از ارزش تنهایی.

تفکر همه یا هیچ هم نداشته باشم که بگم همه این بدبختیا فقط سر من میاد .

خوب من میتونم روشمو عوض کنم.

شاید من روش اشتباهی دارم، باید خودمو اصلاح کنم، ادمها رو درست بچینم کنار خودم.

یه مثل خوبی داداشم میزنه همیشه، بهم میگه بدون که گرونتر از پول باش و اگر بشینی توی خونه با مشکلات قبلیت بهتر از اینه که کار کنی و ارزشت حفظ نشه، گرونتر از پول بودم توی زندگیم،و میدونم  ارزون هم نمیشم.

دعامیکنم برای همه دلهای تنها و ملتهب.

شماهم برای من دعا کنید قطعا فردا روز بهتری برای ماست و همونطور که امروز روزگار مارومیسازه ومیتراشه.ازمون مجسمه بهتری میسازه.

 

 

 


سلام سلام:)

بازم هم روزهای دهن سرویسی عرضه اولیه شروع شد:) هر چند تا پایان امسال هر هفته عرضه اولیه داریم واین برای من یعنی اینکه همه جمعه ها هم باید برم سرکار!!! برای تخصیص ها

پیشنهاد کاری ها همچنان به راه هست، و من موندم مردد، بیشتر تردید از امادگی نداشتن مالی هست

من الان نمیتونم برم تهران خونه هم اجاره کنم، و بااین کارگزاری هم تسویه کنم، دوماه طول میکشه تا فرد جدیدی استخدام کنن و به استعفای من رو به دلایل اینکه نیرو کم دارن و دلیل محکمتر روی من برنامه ریختن که منو ببرن دفتر مرکزی تهران، رد می کنن.

ولی من بیشتر از هرچیزی به به اقای الف و انتخاب های شغلی تاپش اعتقاد دارم، که اون بود که به من اعتماد به نفس داد به من شغل فعلی رو داد و من برای همه این چیزهای خوب ازش ممنونم و دوست خوب وصادقی براش خواهم موند.

امروز وقتی زنگ زد گفت بدو دختر پیشنهاد کاری عالی واست دارم پاشو جمع کن برو تهران، شوکه شدم ازش انتظار نداشتم به قول اینقدر زود عمل کنه بهم گفت تا عید صبوری کن و عید تموم بشه سال اینده مال توهه و من بهت قول میدم بعد از عید توی این شعبه وشهر بااین همکارا نباشی

والان من امادگی ندارم، کی استعفا بدم؟ کی خونمو تحویل بدم کی برگردم تهران خونه بگیرم؟

نمیشه واقعا توی دوماه شاید بشه!

ولی یک روز و دوروز نه!

میگه بیا برو خوابگاه، من نمیتونم برم پانسیون و خوابگاه بااون وضع عمرا

میگه دوماهه همش بعدش خونت رو میاری، نه نمیتونم، والان موندم استرس گرفتم، من هدفی رو داشتم که انتظار نداشتم ایقدر زود بهش برسم و امادگیشو در خودم ایجاد نکردم، میدونم مثل همیشه خدا کمک میکنه بهترین تصمیم رو بگیرم

دلم برای مامانم تنگ شده، کاش میشد این هفته با داداش بریم دیدنش،

مراقب خودتون و سلامتیتون باشید:*


سلام، حالم خوبه

من استاد پس اومدن از روزهای سختم، هرچند گاهی ادم دوست داره توی روزهای سختت یکی کنارت باشه نه مقابلت، یکی که درمانت باشه نه دردت! ولی خودت از پس همه چی برمیای زندگی همینه

گاهی که میخوام غمگین و نامید بشم به خودم میگم زندگی چیزی جز رفتن نیست، تنها راهی که داری اینه جلو بری! حالا میخوای با انرژی جلو بری یا غمگین و نامید؟ انتخاب با خودته!

و همیشه این موضوع روی من اثر مثبتی داشته که زندگی در گذره و توهم باید همراهش بگذری وگرنه از روت رد میشه!

امروز ساعت 6 بیدار شدم و ورزش کردم و ساعت 7 هم صبونم رو خوردم و ارایش ملایمی کردم و زدم بیرون، هوا خیلی خوب بود و گلهای توی مسیر حالمو بهترم کرد، تاپایان وقت کاری هم کارمو به درست ترین نحو ممکن انجام دادم، با همکارا نه قهرم نه اشتی ولی با تریون اصلا حرف نمیزنم ، واین موضوع که نادیدده میگیرمش بهش فشار میاره، مدام میاد کنار میزمو با همکارم لاس میزنه به خیالش من به تخ،

خداروشکر روزی هم که از اینجا میرم با افتخار میرم، چیزی که من دارم درونم باارزشه ارزش من به این میز و مقام و . نیس که اگر ازم بگیرنش یا خودم پسش بدم هیچ بشم، ولی ارزش اون به میزشه ازش بگیرنش میمیره، وچیزی که درون منه رو کسی نمیتونه ازم بگیرش یا لگد مالش کنه، برا همین این شغل برام کمه و مدام نگاهم به جلو هست، به خودم میگم این کمترین شغلی هست که برات وجود داره، و پی بهترش هستم پی بهتر کردن خودم، و امااون؟ و خودش اینو میدونه منو نمیتونه نگه داره نمیتونه هم بخره، من برم باید سه نفر جام استخدام کنن!

از دیروز با یک گروه خوب همراه شدم که داریم 13 عادت رو در خودمون به وجود میاریم میتونید برید توی ایسنتاگرام پیچ تایم کوچ و هایلایت مربوطه رو مطالعه کنید و عضو گروه بشید.

روز دومش هم برای من خوب گذشت:)

من بدومم به کارام برسم


سلام سلام :)

خوب حالم بهتر خداروشکر، و دارم خوب پیش میرم، و تریون وهمکارا هم ازمن عذرخواهی کردن من نبخشیدم ولی نادیده میگیرمشون کلا و دارم کار خودمو میکنم و نتیجه اش هم به زودی میبینم، همزمان توی دوتا چالش افتادم، یکیش گروهی که بهتون در پشت قبل گفتم و ایجاد عادات مثبت توی وجودمون هست و دیگری هم من دوسه سالی بود دلم میخواست یه کلاس شبکه سازی شرکت کنم، که به ارتقا شغلی وشخصیتی ادم کمک میکنه که با کیا لینک بشم با کی نشم! من ارتباطات اجتماعی قوی دارم خوشبختانه ولی خوب همه این ارتباطا خوب از آب در نمیاد ولی بیشترشون برام مفیدن، مثلا اقای الف و شغلم که لینک من بود، یا اقای ی که در شغل قبلی خیلی کمک حالم بود و لینک مفیدی بود و الان در شغل جدید داداشش یکی از لینک های خوب کاری منه، وخیلی لینک های مفید دیگه مثل دوستم نرگس و.

تحقیقمو کردم و کلاس مورد نظرمو پیدا کردم ولی هزینه اش خیلی بالابودتوی این چندسال خیلی سعی کردم شرکت کنم نشد جور نشد از نظر مالی ولی همیشه پیج مورد نظرمو دنبال میکردم تااینکه مدیرشرکت تصمیم گرفت به صورت کاملا ناباورانه  کلاس رو برگذار کنه اونم تقریبا به صورت رایگان 45 هزارتومن بیشتر از هر فرد نگرفتن قبلا میشد 4میلیون وخوردی !!

و من با ذوق تموم جز اولین کسانی بودم که شرکت کردم و دارم پیش میرم:)

دارم سعی میکنم دور خودمو پر کنم از دوستای باانگیزه و موفق، دیگه خیلی پایه نیستم با ادمهای چس ناله کن وانرژی و وقتم باید صرف خودم بشه و ارتقای خودم و کسی که توی این مسیر یارم نباشه حذف میشه، راستش مهربونی و دلرحم بودن بیش از حد من، باعث شد توی زندگی از خیلی ها ضربه بخورم مهرطلبی که در وجودم بود باعث میشد مدام در معرض این قرار بگیرم که ارتباطاتم بهم اسیب بزنن، ولی الان من یه ادمیم که از طوفان رد شده و از طوفان های بعدی زندگیش نمیترسه، مدام دارم سعی میکنم خودمو بشناسم، و کمک کنم به خودم و منتظر کسی نباشم برام کاری کنه، وامسال سال بسیار مهمیه!


سلام سلام:)

احتمالا به همین زودی ها بنابه دلایلی من ادرس سایت و اسم وبلاگم رو تغییر بدم

خوب این روزها خوب میگذره بیشتر ازهر زمانی دارم باانگیزه پیش میرم و کارمو میکنم و راندمانم بالاست

کاریم به تریون و همکارا ندارم هم بهشون میخندم هم بی اهمیتی میکنم هم باهاشون همکاری میکنم یه چیز بسیار متعادل تااین روزها بگذره و من بتونم پرش بعدیم رو انجام بدم

خداروشکر حقوقم بهتر شده و یکم انگیزه من بیشتر شده ولی همینم در برابرکارهای من بسیار پایینه

جدیدا دسترسی دور کاری بهمون میدن توی خونه برای ساعت های بعد از کار و بابت اون به من روزی 100 تومن میدن، راستش من این دسترسی رو نمیخواستم چون میخوام ساعتهایی که خونه هستم رو زندگی کنم ولی امروز اقای ر زنگ زد گفت برات دسترسی ایجاد کردم و روزی 75 بهت اضافه کار میدیم یعنی کمترین کارو به من دادن چون من تقاضا نکرده واگر بخوای بیشترش میکنیم

راستش این حرف خیلی سوزوند همکارمو، چون اون از پس همین کار در ساعات اداری بر نمیاد و از من کمک میگیره وقتی شنید قرار بابت اون به من حقوق اضافه هم بدن خیلی اذیت شد سریع رفت به این و اون زنگ زد با تریون صحبت کرد هی غر میزد، منم فقط به اندازه یک چهارم هر روز کمکش کردم

چون صبح مرخصی بودم ورفته بودم بانک کار بانکی داشتم خوشبختانه اکثر کارمندهای بانکهای اینجا مشتریمونن و خیلی بینشون محبوبم هروقت کار اداری دارم به کمترین زمان ممکن انجام میشه وهمشون شماره های شخصیشون رو بهم دادن هرچند من تماسی نمیگیرم چون اونها شماره میدن که منم شماره بدم که کاراشون انجام بشه!

کارم انجام شد و  من سریع برگشتم شرکت دیدم اوه چقد غر میزنه این.

وقتی کارمون تموم شد توی راه به تریون گفتم ببین من نمیدونم چرا به من جلو این خانم میگی باهم همکاری کنید بین هم تقسیم کار کنید، مگه تاحالا من کارام گذاشتم گردن این؟ گفت نه، گفتم بیشترین کارو کی انجام میده توی این خراب شده؟ گفت معلومه تو، گفتم حقوق اونا مگه اندازه من نیست؟ گفت هست گفتم پس چرا زر میزنید همتون؟ گفت الان خسته ای و ناراحتی نمیخوام باهات بحث کنم بهت حق میدم بابت اینها گفتم نه حق نمیخوام فقط چرا وقتی اسم پول وحقوق بیشتر میاد اون دونفر زوم میکنید روی من؟ اما وقت کارهمتون فراری هستین جز نوستال؟  حالاکه قرار به من حقوق بیشتری برسه خانم دم دراورده من شخصا زنگ میزنم به رییس کارگزاری مرکزی میگم گفت نه لطفا  زنگ نزن من خودم درستش میکنم تو لطف میکنی همکاری میکنی به خانم فلانی هم میگم که خانم نوستال وظایف  خودشم به اندازه کافی زیاده، پس اگر لطفی میکنه شما دیگه پرتوقع نشو.

 امسال نتونستم روزه بگیرم خیلی دلم هوا روزه رو کرده ولی بااین شرایط کاری نمیتونم توانایی جسمیم نمیکشه به شدت جنوب گرم شده و کولرم مشکل داره،داداش دنبال کارا کولرمه واقعا اگر توی این شهر داداشم نبود نمیدونستم چطور میتونستم از پس بعضی کارا پیش بیام خدا حفظش کنه:)

حالا منتظرم اخر هفته ام که روزه بگیرم:)

کلاس شبکه سازیم خیلی خوب پیش میره و دوستش دارم:)

 


سلام سلام :)

این روزها خیلی گرفتارم نزدیک به 15 ساعت کار میکنم، تا ساعت 4 کارگزاری از ساعت 4 به بعد هم توی خونه تااخر شب

همچنان هم همکارا چشمشون به این اضافه کار ما توی خونه است!!

و جالبه تریون سکوت کرده و طرف منه هرچیم طعنه میزنن یا مثلا علنا میگن ما هم چنین اضافه کاری میخوایم و تریون فقط لبخند میزنه

قرار از امروز صبح اون دختره عشوه ای همکارم توی خونه دورکاری بگیره، البته من به تریون پیشنهاد دادم، پریروزا که داشتیم محل کارو ترک میکردیم تریون برد یه گوشه وهی پیچ پچ کردن، بعدم ته تهش که داشت میومد اینور با ناراحتی گفت خوب حالا که می گید نه باشه نه،

بعد که سوار ماشین شدیم تریون گفت بهم گفته که میخوام فردا از خونه کار کنم و دور کاری باشم صبح تاظهر، من بهش گفتم نه نظرت؟ گفتم اونکه کاری نمیکنه بگو نیاد من راحتترم بعد ببینم بهانه دیگه ای برا فس فس کردن داره؟ گفت باشه خواستم نظر تورو بدونم چون تو باید تصمیم بگیری تنهایی سخته پشت اون میز نشستن ، گفتم نه سختم نیس سختی به این همکارت از زیرکار دربره بگو نیاد

امروز نیومد تا 12 و خوردی،جالبه تااومد گفت من 70 تااز لیستم ثبت کردم شاهکار خلقت!!!!من دیروز رفتم خونه 60 تا ثبت کردم تو از دیروز تاالان 70 تا؟ تودلم داشتم اینها رو میگفتم، البته صبح با تریون شرطو شروط گذاشتم گفتم ببین من ایشون بیاد یه دونه هم بهش کمک نمیکنم تازه ساعت دو هم باید ببریم خونه، گفت چشم، گفتم ایشون 4 ساعت دور کاری باشه من دوساعت بسمه، نصف کارامو می برم خونه گفت باشه خودم میرسونمت منم خستم اون دوتا بمونن بهتره،

بعد جالبه نشست فس فس کردن با یه مشتری منم خونسرد کارامو تموم کردم بااینکه روز شلوغی بودم وشب گذشته استراحتم کم بود واسترس داشتم ولی همه مشتریا رو هندل کردم ساعت دو هم رفتم به تریون اشاره کردم پاشد منو رسوندگفت کمکش کن گناه داره اونم مثل خواهرت!! گفتم ببین تریون اون تعهد داره یا مسئولیت زندگی به خودش ربط داره نیاد سرکار! دوم اینکه منم مسئولیت وتعهدهای خودمو دارم من که خر نیستم بار شماها رو بکشم منم اندازه خودم مگه به من حقوق بیشتر ازاونا میدن؟ گفت ن گفتم پس چی؟ چرا برا هزارتومن این دختره ادم میکشه ادم بحث کار که میشه فس فس میکنه گفت حق داری گفتم من هرروز ساعت دو میاری خونه اگر ایشون تا 12 دور کاری باشه

بعد بهشم گفتم این انصاف نیستا ببین چه پروه رفته خونه خورده خوابیده بعدم برامن نصف کارشو ایمیل کرده که کمکش کنم تو بهش بگو پرو بازی درنیاره که به ر زنگ میزنما، گفت نه تو اروم باش فقط خسته ای میدونم. اومدم خونه پیام داده گوه خوردم از بابت همه اذیت هایی که بهت رسوندم گفتم تریون چیه چی زدی ؟ گفت خدایی توکارت بیسته میبینم همه گزارشها شعبه مرکزی ازت مثبته گفتم این بخاطر اختیاری که به من دادی و من ازت ممنونم که گذاشتی خودم ونشون بدم! الکی خرش کردم حسابی!!!!!!!!!!!!!!!!!! یعنی میخندیمااااا

فردا قرار اقای الف بیاد دیدنم، البته در حد بیست مین اینها توی خیابون همو میبینم داره میره یه شهر دیگه اینجا سرراهشه میاد منو ببینه چندین ساله همو میشناسیم ولی هربار خواسته من مانعش شدم و رفتم که رفتم اما فردا قضیه کاری هم هست عرضه است نمیتونم بهانه بیارم همین اینکه ایشون لینک خوب منه ومعرفه قله نشین من محسوب میشه توی کار نمیخواد منو بخوره که همو میبینم:)

 نمیدونم براش کادو چی بخرم؟ بابت همه خوبیها و تلاشهاش برای من و کمک بزرگش توی کار

جدیدا بچها منو عضو گروه همکلاسهای قدیمی کردن وای چه دغدغه هایی دارن همه متاهلن، بااینکه هممون تحصیلات دانشگاهی داریم ولی اصلا من درکشون نمیکنم، اوناهم منو،

هروقت حرف میزنم انگار یه استاد دانشگاه میون یه مشت بچه دبستانی ایستاده هیچ حرف همو نمیفهمیم خودشونم اینو فهمیدن منم دیگه چت نمیکنم، امروز چالش عکس خونه داشتن عکسخونه هاشون رو گذاشته بودن بعدم هی میگفتن نوستال کجاست؟

حقیقتا یه شب اذیت شدم از حرفاشون درباره ازدواج و تاهل من و

خوب من سالها تلاش کردم به ازدواج فکر کنم اما طرف مقابلم فقط حرفشو میزد ولی در اصل داشت وقت تلف میکرد تمایلی نداشت اصلا.

ده سال رابطه چیز کمی نیست شایدم اشتباه از من بود که فکر میکردم همین رابطه هم خوبه سالمه و ولی وقتی یه رابطه ده سال طول بکشه اصل ناسالمی روحی وروانی دو طرف رو میرسونه که نمیتونن کات کنن درست حسابی نه عرضه تشکیل به رابطه رسمی مطابق با فرهنگشون رو دارن و کلی هم سرکوب جنسی میکنن خودشون رو این وسط.

تابه این سن رسیدم وفکر میکنم ازدواج کردن برام کار جالبی نیست ولی نمیدونم شاید یه همراه خوب منو سرذوق بیاره ، مشاورم میگه قرار بذار چرا باهرکسی که میخواد بیشتر باهات اشنا بشه در جنگی؟

خودمم نمیدونم

برم بخوابم ایقد کار کردم مخم هنگ کرده، هوس بامیه کرده بودم وسط کار پاشدم بامیه درست کردم چقدم خوب شد:)))))) تاحد مرگ نشستم خوردم امیدوارم خوابم ببره با وجود شکم سنگین.

 

 


خداروشکر میکنم دیروز بالاخره تموم شد وامروز اومد. واقعا دیروز روز کلافه کننده ای بود واسم چون تصمیم گیری سخت بود برام، من آدم ذاتا مهربونیم الان شرح میدم چرا، وقتی علت حال بد کسی باشم خودم بدتراون ادم داغون میشم و عذاب میکشم، وقتی یکی بدترین بدی های دنیا رو درحقم کرده باشه ولی بگه ببخشید فراموش میکنم بدیشو دلم نمیاد نبخشمش هربار فرصت میدم به هرادمی توی زندگیم که بدکنه بهم وباز بخشیده بشه واین بدترین ویژگی منه، مهربونی اصلا چیز خوبی نیست بخصوص بیش ازحدش!!!!

حالا ازاینکه دیروز الف داغون بود من داغون بودم!!اینکه علتش منم ومنم نمیتونم کاری کنم براش، الان موقعیت حساسی میخوام یه پرش شغلی داشته باشم الان احساسات بزرگترین مانع پیشرفت من محسوب میشه، وبعد از ۳۶سال زندگی وده سال رابطه میدونم اولین چیزی که درآدمی نسبت به آدمهای دیگه ازبین میره احساساته!! حس آدمها و علاقشون نه تنها بیشتر نمیشه درگذر زمان کمرنگ تر و کمرنگ تر میشه، ونمیخوام روی چیزی که ازبین رفتنی سرمایه گذاری کنم، دیروز مکالمه نداشتیم جز چندتا جمله که تلخ بود و سوخت، منم ناراحت بودم که اذیتش کردم دردشو بیشتر کردم زدم بیرون کلم داشت میترکید دلم گنجایش این مهربونی و ترحم و علاقه رو نداشت ویاداوردم سالهای گذشته رو هرفردی رو درزندگیم دوستداشتمو به یاد اوردم ودیدم همون روز اول میشد منطقی تصمیم گرفت و من نگرفته بودم والان وقتشه تصمیم درستی بگیرم، ۵کیلومتری راه رفتم هوا گرمه خیس عرق بودم بعدم رفتم خرید که اروم شم خریدای خونه رو انجام دادم و اومدم خونه، یه ماشین خرید واسه چیم بود؟یکمشوم رو ضدعفونی کردم ودوش گرفتمو خوابم برد زود، ساعت ۸بیدارشدم دیدم خبری ازالف نبوده کلا، بهش یه ویس دادم که برام عزیزی ولی رابطه عاطفی نمیخوام اگر برات امکان داره روال رابطمون عین سابق باشه کاری و رفاقتی، اونم جواب داد که ازاحساسم بهت کم نمیشه بااین تصمیمت ولی قبول میکنم، و بعد یکساعتی پیام داد الان توی شهرم سرهمون میدونی که قرار داشتیم دوروز پیش، منم گفتم اگراینو میگی که بیام دیدنت دیگه دیداری درکار نخواهد بود الف، گفت باشه دیگه اصلا ازت نمیخوام ببینمت ودیگه نمیخوام ببینمت همون پریروز کافیه دوروزه حال دوتامون بده جمعش میکنم خودمو، درستش میکنم، بعدم یکم خل چل بازی درآورد عین قبل و همون الف قبلی شد میدونم سخته بامن عین سابق باشه ولی من میخوام مراقب خودم باشم که آسیبی نبینم،اونم به این نتیجه رسیده نباید دیگه دیداری داشته باشیم این خوبه که فهمیده باید ازخودش مراقبت کنه، ومن الف دوستداشتنی رو فقط به عنوان یه همکار میخوام نه بیشتر، فعلا البته تا پست جدیدم بگیرم و بگردم تهران، اینطور پیش خواهم رفت، اگر قرار بر ارتباط جدید باشه الف برای من گزینه خوبیه ، برونگراست، پر انرژی شوخ طبع و عین من زندگی میکنه پول ارزش مهمی در زندگیش نداره و در لحظه سیر میکنه، عاشق سعدی ومنم عاشق سعدی،خوش سخنه عین من پرحرفه و اجتماعی، یه مدیر بسیار بسیار موفقه که ده ساله در این سمته، اصلا ادم کثیفی نبوده در دوره کاریش و منم تشویق میکنه نباشم!!! با موهایی که من عاشقشم، از روز اول که عکسشو دیدم گفتم موهات قشنگه، یه خط جو گندمی قشنگی توی موهاشه، و از اون روز هر وقت میخواست توی هر مصاحبه اش یا مراسمی عکس بگیره اون رگه جوگندمی رو میداد بیرون!! و یبار گفت از وقتی گفتی قشنگه من سعی میکنم همیشه از این سمتی عکس بگیرم، وباید همون روز میفهمیدم چقد منو دوست داره و من براش مهمم. شاید همه ویژگی های یک مرد واقعی رو داشت باشه ولی من الان نمیخوام هیچ مردی رو به خلوتم راه بدم.

نمیخوام با زخم و عقده وارد رابطه بعدی بشم اگر جویای مخاطب بشید بایدبگم نمیدونم چند روز پیش ولی یه روز بدجور تحقیرم کرد وسط بحثی که من داشتم از ناراحتیم از تریون میگفتم تحقیرم کرد من اون موقع ازش التیام میخواستم ولی اون تحقیرم کرد وزخمم زد، فرداش خواستم باهاش صحبت کنم وسط صحبت جالبمون!! گفت بهتر این رابطه تموم بشه منم قبول کردم رابطه با منو نمیخواست به همین راحتی منم دیگه نمیخواستم تحقیر بشم بعد از د ه سال صبوری و پایه بودن کم توقع بودن بهتر بوددیگه اصراری نکنم برای ادامه رابطه ای که توی ذهن اون ماهاست تموم شده وبرنامه ای هم برای اینده نداره.

 

خدایا کمک کن قلبم عاقل باشه حفظم کن.


سلام

پنجشنبه جمعه ای بدون کار رو میگذرونم البته کار خونه وخریدها زیاده و بسته بندی وو ضدعفونی خریدها ولی کار از شرکت نیاوردم یعنی همشو تموم کردم،

دیروز و دیشب خیلی سخت گذشت خیلی، من ده سال پیش تاالان سرهیچ دیتی نرفته بودم، چون توی رابطه بودم به هر حال و دلیلی نمی دیدم همچین کاری کنم.

دیروز بااینکه یک قرار کاری محسوب میشد ولی واقعا استرس داشتم چون از احساس اقای الف به خودم خبر داشتم، و فکر میکردم این دیدار میتونه رابطه حرفه ایمون رو تحت تاثیر قرار بده من فقط یه رابطه کاری میخواستم مثل همه این سالها از دور مجازی و.

دیروز یهو اینجا هوا بارونی و طوفانی شدیه بارون شدید و سیل آسا،صبح داداش گفت یاداوریم کن برم براش سوغاتی بخرم، نزدیکای ظهر بود داداش رفت براش سوغاتی خرید و اورد شرکت تحویلم داد.

گفت میخوای همراهت بیام؟ گفتم نه اوکی ام میترسم فکر بدی کنه، دیگه حدودا ساعت 5 داداش باز زنگ زد محل قرارمو پرسید گفت منم میام باهات از خدا خواسته قبول کردم، به الف هم گفتم گفت نه لباسم مناسب نیس و. کاش نمیومد گفتم میاد همراه دوست داره باهات اشنا بشه،

دقیقا اقای الف رسیده بود اینجا و تلفن کرد کجا قرار بذاریم . که بارون شدیدتر شد.اصن یه وضی که نمیشد حتی با چتر هم برم از پله ها پایین، دیگه داداش اومد ورفتیم سمت الف که ماشینش رو راحت پیدا کردیم و هردو چتر به دست از ماشینها پیاده شدیم ایقد انرژِیش رو دوست داشتم که بعید ندیدم چرااین همه سال رابطه حرفه ای ما بدون هیچ مشکلی پیش رفته، خیلی مودب شیرین سخن، هر دو کلمه هم یه شعراز سعدی میخوند الف عاشق سعدی و نصف اشعارش رو حفظه، داداشمم باهاش گرم گرفته بود همینطوری صحبت کردیم یه نیم ساعتی وزیر زیر نگام میکرد:))))))) منم خجالت کشیدم خدایی، سرم پایین بود اکثرا هروقت من صحبت میکردم خوب چون داشتیم درباره کار صحبت میکردیم خیلی حرفه ای عمل کردم منو الف روبه روی هم بودیم داداشم اونروتر ایستاده بود حرف میزدیم، الف از من تعریف میکرد که نوستال لیاقتش خیلی بالاست من میخوام بفرستمش تهران داداشم خیلی ازش تشکر کرد گفت اره اینجا خیلی داره اذیت میشه بعدم بارون شدیدتر شد الف هم مسافر شیراز بود باید میرفت دیگه داداشم گفت یا بیا بریم خونه یا اینکه حرکت کنید که دیرتون نشه هوا خرابه

دیگه خداحافظی کردیم اومدیم خونه بچها پیش من بودن، که دیدم الف زنگ زد با یه ذوقی عین نوجونها گفت نوستال راستشو بگم من بهت علاقه مند بودم ولی الان علاقم بهت صدبرابر شد و باید بهت میگفتم داداشتم فهمید من ایقد دوستدارم که اینطوری اومدم دیدنت، کاش تو هم میفهمدی این همه سال من مست تو  بودم و دلیل حال خوبم بودی،من شوکه بودم فقط بهش گفتم انرژیت رو دوست داشتم الف جان و بهتر بعدا صحبت بکنیم.

هنگ بودم زنگ زدم رفیقم ماجرا رو تعریف کردم گفت منکه همیشه بهت میگفتم این دوستت داره کی میاد معرف کسی میشه نشناخته وندیده؟

همینطوری پشت فرمون رگباری پیام میداد تارسید مقصد وبعدم که بدتر تاصبحم همینطوری پیام داد حرف  زد حرف زد، من کلافه وسکوت، واقعا سالها بود منم همچین حسی نداشتم،

من سالها بود فراموش کرده بودم مهمم،برای دیگران مهمم و دوستم دارن که من میتونم به عنوان یه زن برای بقیه مردا جذابیت داشته باشم ودوستم داشته باشن، تعجب نکنید واقعامن یادم رفته بود کسی نبود بهم اینو بگه و کاری کنه باور کنم مهمم!

هر چند من برای خودم مهم بود و خودمو دوست داشتم شاید بخاطر همینم این حس رو کمبودشو نداشتم

الف دیشب منو برد به ده سال پیش  که جوونتر بودم وچنین حسی رو تجربه کردم درکش میکردم، ولی صحبتی نداشتم همینطوری تندتند داشت برنامه میچید برای اینده هی رویاهاشو میگفت من سکوت

تاصبح واقعا پلک نزدم اونم که اصلا خواب نداشت انگار مست کرده باشه  همینطوری سرخوش وپر احساس بود شعر میگفت و.

ساعت حدودا شش خوابم برد و9 بیدار شدم منم خوابم نمی برد وقتی یادم اومد دیروز چی شد کلافه تر شدم، صبح بیدار شد گفت که نوستال حال ادم برای کسی خرابه که مستشه .هرتصمیمی بگیری من گردن میذارم، گفت تو خودِ سری، چیزی نمیگم از دوست داشتنم بهت که اذیت نشی و دیگه پیام نفرستاده.

 من خیلی کلافه ام من نمیخوام دوباره شکست بخورم دوباره زخمی بشم یا تحقیر بشم از هرچی عاشق وعاشقی گریزانم.برام دعا کنید


امروز برای سومین روز از این هفته که سرکار رفتم، افتضاح بود توی این هفته اشتباهات کاریم خیلی زیاد شده و همینطور تماس مشتریان ناراضی از من به کال سنتر کارگزاری! امروز رسما بهم زنگ زدن از مرکز از بابت کارهای زیادم تشکر نکردن ولی گفتن گزارش زیاد داشتیم یه عده زنگ زدن ناراضی بودن گفتن نوستال عصبی و

وگفتن بهتر کمی ارومتر با مشتری برخورد کنم و قرارشد دستگاه نوبت دهی بهمون بدن که این مشکلات تکرار نشه،

من میدونم عصبی تر شدم این هفته ولی فکر نمیکردم تااین حد راندمان کاریم رو تحت تاثیر قرار بده،

و میدونم علت این حالم چیه،نه الف بوده نه هیچ کس دیگه .زخمی که دلم خورده و هی چرک میکنه و چرک میکنه .

جواب تلفن دوستمم ندادم دوسه روزه، با مامان نمیتونم حرف بزنم، یه جوری خودمو حبس کردم.

کم کم دارم کاری میکنم که از کار بیرونم کنن، پیشنهاد کاری از مرکز استان دارم ول من از  اونجا خوشم و نمیخوام به الف نزدیک باشم

نمیخوام به هیچ کس نزدیک باشم.

دارم از خودمم دور میشم


ذهنم خالی خالی به هیچی فکر نمیتونم بکنم، نه میتونم برای رابطه طولانی قبلیم سوگواری کنم نه اینکه میتونم پذیریشی برای رابطه جدید داشته باشم، و فشار کار کاری و تنهایی باعث شده خونه که میام بهم بریزم و حال کاری رو نداشته باشم چالش های خوبی رو شروع کرده بودم که همشون ناکام مونده جز کتاب خوندم و که خوشحالم حداقل همین یک کارو انجام میدم.

امروز خواستم با الف م کنم درباره مدیریت شعبه بندر و چون سرصبحی هم تریون گفت چرا اینکارو نمیکنی؟ هم نزدیکی به ما هم اینکه تو حیفی مدیریت توی خونته، و هم درامدت میره بالا اولین بار بود یه حرف خوب و دلسوزانه ازش شنیدم

الف جواب تلفنم رو نداد و بهش پیام دادم کارم کاریه ها؟ بااین رفتارت حس بدی بهم میدی انگار که من یه بلایی سرت اوردم

بعد از چندساعت جواب داد چرا منو قضاوت میکنی؟ چرا فکر میکنی من حالم خوبه و جوابتو نمیدم؟ مگه تو کم زدی توی حس و حالم؟ اینکه بهم میگی اقای الف! اینکه رسمی حرف میزنی حالمو بد میکنه دوروزه حالم خوب نیست جواب هیچ کسیم ندادم.

من میدونستم رسمی برخورد کردم حالشو خراب تر میکنه ولی لازمه بدونه که واقعا من تصمیمم همینه،

میگه تو حتی به من یه فرصت کوتاه هم ندادی منم دارم سعی میکنم اونی بشم که تو میخوای و اذیت نمیشی و

منم رک و راست برگشتم بهش گفتم چرا خوب از من فرار میکنی؟ چرا طاقت نه شنیدن نداری؟ وقتی قرار من تصمیم گیرنده باشم و خودتم گفتی تو تصمیم بگیر برای دوتامون، بعد اینطوری میری تولک؟

منم برای دوتامون تصمیم گرفتم

میگه نه تو تصمیمی که گرفتی واسه خودت بوده، میگم بابا واسه دوتامون بهتر بخصوص خودت، برگشته میگه نه تو اونی که واسه خودت بهتر رو اجرا کردی، من خودم عقل دارم تصمیم بگیرم!!! عجباااااااااااااااااا

نزنم لهش کنم؟ اگر عقل داشتی چرا گفتی تو تصمیم بگیر

یه مشتم چرت وپرت گفت که دل میتونه کوه جابه جا کنه، مذهب و عرف و. رد کنه، و ماکه مشکلی نداریم نه مذهبی نه عرفی نه . چرااینطوری میکنی ؟

دقیقا مساله من همینه، حرفای چرت و پرت احساسی آدمها و عمل نکردن به هیچ کدومشون اول رابطه  وقبل رابطه برات شعر میخونن اواز میخوننن از عشق میگن یه اینده روشن وزیبا برات متصور میشن از اینکه تو فرشته زندگیشونی زر مفت میزنن و بعدم که خرشون از پل گذشت شروع میکنن به نشون دادن خود واقعیشون.

نمیخواستم باهاش بحث کنم گفتم ببین من الان 72 ساعتی میشه خواب درست و حسابی نداشتم، الانم خستم و سردرد دارم میدونی با چه زبون نفهم های سروکله زدم!

پس نمیخوام باهات بحث کنم الف جان قبول کن نمیشه مثل قبل باهات حرف بزنم مثل قبل باهات شوخی کنم مثل قبل برات دردو دل کنم، ولی بخوای مثل قبل محرم اسرارت میشم مثل قبل رفیقت میمونم مثل قبل بهت مشاوره میدم، اما به شرطی احساساتت رو به من نشون ندی اونم درباره خودم!

برگشته میگه من چه گناهی مرتکب شدم؟ من فقط اومدم دیدنت! میگم مگه من کاری کردم گرفتارم بشی؟ اخه این چه منطق مسخره ای تو داری؟ و چرا فکر میکنی من مسوول این احساسات توام؟ چند ساله من مقاومت کردم از دیدنت؟ گفتم نمیخوام هربار بهانه اوردم برات، اینبارم که اوکی دادم در یه شرایط خاص گلوتم خوردم گفتی یه دیدار کاری منم داداشمو اوردم که رسمی تر دیدار داشته باشیم؟ برات نقشه ای داشتم مگه؟

خودشم میدونه نمیدونه چه زری میزنه و غیرمنطقی حرفاش.بعدم تشر زدم گفتم ببین میگم خستم خودتم خسته ای چه حوصله ای داری هابذار بعد یه خاکی میریزیم تو سردوتامون، فعلا بذار روال همین باشه تا ببینیم چی میشه.طاقت نه شنیدن داشته باش.

من میدونم الف مرد پرتلاشیه میدونم با زحمت ده سال مدیر یه کارگزاری معتبر مونده میدونم تک تک وسایل زندگیشوبا عرق جبین به دست اورده میدونم کله اش پر باد و رویاست و داره به تک تک رویاهاش میرسه، همین هفته پیش ماشین مورد علاقه اش رو تونست بخره وقتی با ذوق برام عکسشو فرستاد بهش تبریک گفتم، گفت تو لایق بهترینهایی و میخوام پشت یه بنز ببینمت، یک ماه پیش خونه خرید بهترین نقطه شهر، سه خوابه اوکی وقتی داشت با وانت دوستش اسباب کشی میکرد با ذوق زنگ زد گفت دارم وسایل خونمو با وانت میبرم وکلی هم خزبازی دراورده بود اونم کی؟ الف معروف پشت وانت،من باز بهش تبریک گفتم واون بهتر از اینها رو برای من ارزو کرد.

الان دوست ندارم مانع رسیدنش به رویاهاش بشم باعث بشم افسرده بشه، چون نمیدونه چشه منم نمیدونم چم شده یعنی میدونم ولی دارم حلش میکنم با خودم.فقط یه چیزو میدونم

مگه کسی مسوول احساسات پاک من بود؟ که من بخوام مسوول احساس کسی باشم؟

به تجربه آدمها بدترین موجودات خلقت خدان و اگر یه ادم یه ادم دیگه رو نخواد هیچ عشقی نمیتونه اون ادم رو نگه داره.

 

 


سلام، خوب دومین روز هفتم داره میگذره باورتون میشه دوست دارم این هفته زودتر برسه به پنجشنبه و جمعه

شنبه نرفتم سرکار ودورکاری گرفتم، هرچند روز کاری بقیه سرکار کاملا ک* ری شد، و تریون هی زنگ میزد می گفت شلوغه کلافه ایم، گفتم ما روز خلوت نداریم، شما چون، من بودم مشتری رو کارش رو زود اوکی میکردم دیگه کسی نمیومد سمت میزت گفت راست میگی، گفتم پ ن پ دروغ میگم!

امروزم حال نداشتم برم گفتم 12 میام گفت چرا؟ گفتم حال ندارم گفت باشه!الف هم حالش بهتر من نیست ولی خوبیش اینه اذیتم نمیکنه پیام غیرکاری نمیده، و منم باهاش کاملا رسمی رفتار میکنم دیروز برگشت گفت تشکر یعنی چی؟ چرااینجوری حرف میزنی؟ هیچی نگفتم.

دوست دارم این روزها بگذره به دوتامون و من بشم نوستال قبل، دارم کتاب زندگی نزیسته  ات را زندگی کن رومیخونم میگه از یه جاهایی به بعد ادمی، حس وحال و منطق تصمیمگیریش تغییری نمیکنه و همون کودک قدیمیش هست، و اینه باعث اکثر مشکلات بزرگسالی میشه، ادمی در هر حادثه و اتفاقی در حال به دنبال حسی در گذشته است! و این حس و حال بد من بخاطر همزاد پنداری خودمه با خودم در شروع رابطه هام، ووما شاید الف عین بقیه نباشه، ولی دل من سخت پس زده همه چی رو. و این حس بد مثل استفراغی هست که از احساسات گذشته دارم بالا میارم،

سرصبحی بیدار شدمو و ساعت 9 رسیدم کارگزاری، تریون گفت چرازود اومدی مگه نگفتی حالت بده گفتم دلم نیومد گفتم شلوغه دست تنها می مونید!

پشت میزنم نشستم تا ساعت 3 همچنان درگیر مشتریا بودم همون یه روز کافی بود که بفهمن من همه کارا رو ساپورت میکنم.

بعد از واحد بورس کالا بهم زنگ زدن گفتن میخوایم یه دوره اموزشی برات از بورس کالا بذاریم وبا تالارش اشنات کنیم منم از خدا خواسته!

یه کاری به الف سپردم گفت بهت زنگ میزنم هنوز زنگ نزده! و میدونم زنگ نمیزنه امروز چون ناراحته رفتارهای خشک ورسمی منه

دیشب داداش بزرگم بهم پیام داد گفت بیا بندر کارگزاری راه بنداز گفتم میام راه میندازم ولی من بندر بمون نیستم من برمیگردم تهران باید برم واحد معاملات، خودشم سود خوبی کرده حدود 60 درصد از کل پرتفوش سوده!

 خطم لو رفته خیلی تماس دارم از دوست اشنا فامیلهای دور غریبه ها برای بورس، باید فکر یه خط جدید باشم!

که به نام خودمم نباشه نتونن پیداش کنن.


سلام روز آدینتون بخیر و نیکی

از این نوستال دوهفته پیش خوشم نمیاد که همه چی رو کم کم تعطیل کرد و روانش بهم ریخت

خوب من از وقتی برگشتم جنوب مشاور نداشتم چون مشاور قبلیم اهل مشاوره مجازی نبود، ومنم کسی رو به خوبی اون پیدا نکردم یعنی نگشتم چون سالها پیش که تلاش کردم مشاور خوبی پیدا نکردم، دوست مشاور و دکتر زیاد دارم ولی  خود دوستام زخمی هستن و نمیخوام مشاورشون برام همدردی باشه تا مشاوره!!!

مرسی از دوستی  جان که  برام مشاورش رو اوکی کرد:***** نمیگم اسمشو که شاید راضی نباشن یا اینکه نتونه شماره رو در اختیار همه قرار بده:***

امروز میخوام کتاب چهار میثاق رو شروع کنم، خداروشکر کتاب خوندنم هنوز روی رواله.

باید با خودم صحبت کنم دوباره ورزش ورژیم رو از سر بگیرم، هرچند زیاده روی نکردم توی خوردن اصلا حال اشپزی نداشتم از هفته قبل، ولی اگر ورزش نباشه باز چاق  میشم، روحیم خرابتر میشه با بی تحرکی واقعا ورزش روی روح و روان من شادیم خیلی اثر داره، کسی هست تجربه یوگا داشته باشه؟ من خیلی دوست دارم امتحانش کنم ولی کرونا که اومد نشد برم کلاس، اگر پیچ یا اموزش مجازی سراغ دارید لطفا به من بگید:)*

پست قبلیمو دیدم چقد روانم بهم ریخته بود، تماسی که از مرکز داشتن گویا با همه همکارام داشتن!! ولی حدس من اینه که همکارام گفتن نوستال که بی اعصاب ما اوکیم!!

چیزی که تریون گفت این بود بااونم تماس گرفتن و ولی میدونم تریون هرچی هست اما اسم نمیبره از کارمنداش و میگه تقصیر مشتری! ولی از اون دوتا همکارا که میدونم به خون من تشنه ان نمیتونم اعتماد کنم و منم خداروشکر رفتم سرکاراصلا به روی خودم نیاوردم وسعی کردم مودبانه و با حوصله جواب تک تک مشتریا رو بدم

تریون به خیال خودش زحمات منو کم کرده! نشسته شرح وظایف نوشته! بعد اعتباری ها رو از من گرفت داده به دختره، چیزی که اصلا زحمتی نداشت برا من چیزی که روان منو بهم میریزه توضیح صندوق!! که خیلی وقت گیره و مشتریاش همه *خولن.حتی ششب کابوسم توضیح دادن صندوق به مشتریاس

ولی چون کلام من نافذ همه صندوق میخرن وقتی من بهشون میگم تریون میگه تو باید مسوولش باشی در صورتی که من صحبت کردم با مرکز میگن که دسترسی برا دختره ایجاد کردیم اونم میتونه اوکی کنه فقط بالا سرش باش اشتباه نکنه،

ولی تریون میگه نه حداقل یک هفته بااین روال پیش بریم اگر اوکی نبودی بعد عوض میکنیم

الف هم ارومتر شده کلا به روال زندگی برگشته میگه صبور باش تا توی پیله خودت پروانه بشی تحمل کن شرایط کاری رو تا اینکه بتونم یه لول بفرستمت بالاتر.

برادر اقای ی هم داره کارگزاری میزنه با تشویق های من، و اگر اوکی بشه قرار من مسوول کلیه شعب جنوب بشم براش، هرچند باهم خیلی کل کل داریم سر قدرت مندی، میگه تو چطور میتونی زیر دست من کار کنی که منو تشویق میکنی شعبه بگیرم؟ گفتم توکه نیستی درگیر زید بازیتی توی تهران و از طرفیم درگیر شرکت خودتی، یه گزارش کار روزانه میخوای که یه فایل صوتی میدم بهت و خلاص

داد بزنی داد میزنم فحش بدی فحش میدم تموم. لجش در میارم

اقای ی میگه باهاش کل کل نکن حرفشو گوش کن بکش خودتو بالا ، فقط جلو تندروی هاشوبگیر. اینکه این دو داداش ایقد توی زندگی کاری کمک من بودن از خدا ممنونم. دمشون گرم،

خوب من برم به کارای خونه برسم و از جمعه لذت ببرم:)))))

 


سلام، دوره افسردگی داره خوب پیش میره وسعی میکنم با این حس کنارنیام و درمانش کنم، دیروز اولین جلسه مشاورم بود تونستم ارتباط خوبی با مشاورم بگیرم، و اروم نشدم چون قرار بر اروم شدن که نیست قرار بر درمان شدن هست، ومشاورم حرف خیلی خوبی زد گفت ببین نوستال اگر میخوای رابطه قبلیت رو از سربگیری و اونو اصلاح کنی من نمیتونم کمکت کنم! و این حرفش خیلی خوب بود چون منم نمیخوام این کارو کنم  مهمترین مساله یه رابطه اینه نخوای کسی رو عوض کنی، شرایط مالی و اجتماعی و شغلی و اهداف و اینده هر فردی به خودش ربط داره نه ما، و اون قسمتی به ما ربط داره اونم انتخاب کسی که مطابق با علایق  وسلایق و هم هدف ماباشه.

اینکه همه ما نیاز به یک همدم داریم و یه همراه کاملا طبیعی ولی قرار نیس به هر قیمتی توی یک رابطه بمونیم جایی که باید حمایت بشیم نشیم نیازهامون بی پاسخ بمونه، و معذوریت ها نباید مارو در شرایط انتخابی بدی قرار بده.

قرار شد دوهفته ای یکبارمشاوره داشته باشم، اون چیزی که خیلی خوب بود این بود صحبتهایی که من داشتم توهم نبود و مشاور گفت نشون دهنده بلوغ و هوش توهه که موقعیتت زخمهات عقده هات رو ازشون شناخت داری و این باعث میشه تو چندقدمی بیفتی جلو،

چالش های کاری همچنان باقی ست هر چند تریون اذیتم نمیکنه ولی اون دختره خیلی میتازه مدام داره زیراب زنی میکنه با مرکز مکاتبه داره، من نگران نیستم ولی چون به قطع و یقین من ازاین شرکت جدا میشم، و در این شرایط باقی نخواهم موند. اوایل فکر میکردم من ادم ناسازگاریم، ولی مشاورم میگفت این میتونه یه نشونه باشه که واقعا تو در اون جایگاهی که باید نیستی وقتی شرایط باعث ازار توهه نشون میده اونجا جای تو نیست وقتی تو زیراب زنی نمیکنی داری پرانرژی میری جلو هدف داری و قدر زحماتت رو نمیدونن وفکر میکنی دیده نمیشه زحماتت بهتر تلاش کنی در جایگاه بهتری قرار بگیری.

هروقت میخواستم از شرایطی به سمت شرایط بهتر برم یادمه اطرافیانم میگفتن تو ادم ناسازگاری هستی مدام میخوای موقعیت خودتو خراب کنی چون اذیتی، مثل شغل قبلیم بعد تک تک همکارام رفتن بخاطر همون فشارهایی که من ازش حرف میزدم!! وقتی الان ازش حرف میزنیم هممون یک نظر رو داریم. وقتی توی خوابگاه اذیت بودم خجالت میکشدم بزنم بیرون چون میترسیدم مخاطب و خانواده بگن نو ناسازگاری، من ادم عجیبی نیستم که چنین مشکلاتی برام پیش میاد.

قدم قدم با مشاور جدید پیش میریم برای نزدیک شدن به خود و حل مسائل.

بچها منو از دعای خیرتون محروم نکنید.


همه خشم های عالم توی وجودم جمع شدهبه شدت دوست دارم برم یه جای خلوت و داد بزنم

اشتهام خیلی کم شده و روز به روز لاغرتر میشم، و توان وقوتم کمتر.به شدت عصبیم و ضربان قلبم بالاست.

خیلی خودمو کنترل میکنم، دوروز پیش که داشتم اضافه کاری هامون رو رد میکردم تریون گفت تو نباید اضافه کاری برای خودت رد کنی یعنی بیشتر از اون دختره نباید برای خودت اضافه کار بزنی گفتم حقمه من همه پنجشنبه ها و جمعه ها درگیر کار بودم و سرکار گفت نه به صلاح نیست من خودم پولشو نقدی بهت میدم ولی برای خودت اضافه کار نزن، اتیش گرفتم، بحث کردیم دو ساعت کامل، فایده نداشت میگه به صلاحه دیده نشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به همین راحتی!!!!!!! واقعا به صلاحه دیده نشم؟

کارام دیده نشه ؟ فعالیتم؟ حسن انجام کاارم؟ که بقیه کم کار جلوه نکنن؟ اینجاایران است بله به همین راحتی!

میگه زنگ میزنن مدام از بالا پیگیر تو هستن، و من پشتتم اما نمیتونم خیلی مقاومت کنم گفتم از کجا معلوم که خودت پشت این ماجرا نباشی؟ گفت میدونم بهم اعتماد نداری ولی من نمیتونم از دستت بدم تو این شعبه رو به اینجا رسوندی گفتم والان که به اینجا رسوندمش وقتشه حذف بشم!

گفت نه من اینو نمیخوام ولی به شدت تماسهایی به دفتر مرکزی شده بابت اینکه تو کارشون انجام ندادی معلوم نیس از سمت کی این قضیه داره دنبال میشه گفتم ولی من میدونم یا خودتی یا اون دوتا یا سه تاتون باهم!!!

ولی شواهد حاکی از اونه تریون پشت این قضیه نیس از اولم میدونستم اون چنین کاری نمیکنه منو دوستداره هم اینکه میدونه نباشم همه کارای شرکت لنگ میمونه، کسی که هست به قطع ویقین دختره است میدونم کار اون همکار اقا هم نیس،

من که قصدم موندن نبود از اولم ولی اینکه منو به سمتی بکشونن که اخراج بشم خیلی بده و سنگین برای منی که این همه زحمت کشیدم و تلاش کردم والان که وقت ثمر دهی هست اینجوری دارن نامردی میکنن

البته که راندمان کاری من رفته بالاتر توی این هفته کلی درگیری داشتن با مشتریا ولی من دخالتی نداشتم، اروم کارمو انجام میدادم.

ولی این خود کنترلی باعث شده اشتهام کم بشه صد البته بخاطر گواترمم هست واینکه وضعیتش بحرانی و من باید عمل کنم

وقتی از سرکار میرسم خونه با صدای بلند گریه میکنم تا وقتی بیدارم، به شدت احساس تنهایی میکنم توی این ماجرا

میدونم که باید خودمو کنترل کنم قوی باشم، ولی همیشه زندگی برای من اینطوری پیش رفته موفق خوب و عالی و کائنات همه چی رو فراهم کرده من به هدفم برسم بعد یهو همه چی خراب شده ومن درگیر چالشهای بدی شدم و باز همه چی اوکی میشه و این بهم امید میده که من اوکی میشه برام.

کاش هر چه زودتر شعبه ای که برادر ی دنبالشه اوکی بشه، با الف حرف نمیزنم، امروز بهم پیام داد گفت چته نیستی؟ گفتم درگیر قضایای کاری هستم فقط فحش میداد بعد از شنیدن حرفای من به تریون به زمین وزمان عصبی بود گفت همین پنجشنبه جمعه کارتو ردیف میکنم بری یه جای دیگه، قبول نکردم رزومه هم ندادم. بهش زنگ زدم گفتم نمیخوام نگرانی های من رو به دوش بکشی خودم از پسش برمیام فعلا اینجا میمونم تا یکی دوماه اینده صبوری میکنم بعد میرم که سابقم بیشتر بشه.

 باید اول ارامشو به دست بیارم بعد تصمیم بگیرم

الان دخترک درونم به شدت اسیب دیده، اسیب ناشی از جدایی رابطه قبلیم اونم با زخم های عمیق.

نه من از خودم مراقبت کردم نه مخاطب از من. و این موضوع باعث شد حال امروز من این باشه و میدونم طول میکشه درمانم، موضوع بعدی اینکه من هیچ دوست ورفیقی ندارم جز خانوادم، و اینکه بخاطر حالم از خانوادم هم دوری میکنم.

دارم سعیمو میکنم میدونم از پسش برمیام و قوی خواهم موند.

برام دعا کنید.


سلام ممنونم از همدردی و کامنتهاتون و امیدوارم شایسته این لطفتون باشم

راستش تصمیم گرفتم از مطالب بک اپ بگیرم و کلا حذفشون کنم و اما لاشه وبلاگ رو باقی بذارم، مثل این میمونه که آدم خونه و زندگی بذاره بره در خونه رو هم باز بذاره، اونم مطمئن باشه دیگه به این خونه برنمیگرده، بخاطر همین تصمیم جدی گرفتم مطالب رو از دسترس خارج کنم.

امشب رفتم دیدن مادرم ولی نتونستم بمونم برای عید، ایقدی حالم بد بود و قیافه ام داغون که مادر فقط اشک ریخت، و من یه بغضی راه گلمو بسته، نه میتونم حرف بزنم نه میتونم جواب کسی رو بدم این بغض لعنتی نمیذاره حرف بزنم،

موقع خداحافظی بغلم کرد ومحکم و گریه کرد، اون موقع اشکهای منم سرازیر شد، گفتم حالم بده نمیتونم بمونم وقتی بهتر شدم میام پیش میمونم و حلالم کن مادر. امیدوارم مامان منو حلال کنه و ببخش منو.

یه همسایه داریم بهش میگن مامان محمد یه پیرزن مهربون و خوش قلب من بارها شاهد رنج کشیدنش و ضربه خوردنش بودم هیچ وقت کسی رو نفرین نکرد، همیشه یه جوری با بغض گره خورده اش میگفت خدا خیرش بده، اونطوری که حس میکردم عرش خدا به لرزه در میاد وقتی مامان محمد اینو میگه از صد تا نفرین بدتره از هزار دعا بهتر.

وقتی ازش پرسیدم گفت خیر خدا گاهی عذاب گاهی هدایت آدمهاست گاهیم پاداش به هر حال خدای ما و اونا یکیه.

 منم نفرین نمیکنم با همین بغض و اشک و محکم  میگم خدایا خیرشون بده. همین 

نمیخوام این حال با خودم ببرم به سال جدید نمیدونم میتونم تا سال جدید و سالهای بعدش زنده بمونم؟نمیدونم

ولی میدونم دوباره پا میشم و دوباره ادامه میدم

اومدم عید رو بهتون تبریک بگم و از همتون بابت های این تلخ کامی های آخر سال معذرت خواهی کنم

برای همتون خیر ونیکی میخوام از خدا. گفتم شوکه نشید که وبلاگم رفت هوا.

یکم خودمو جمع وجور کنم وبلاگ جدیدمیزنم شایدم نه وبلاگی در کار نباشه دیگه و دلم نخواد برگردم ببنیم خدا چی میخواد برای من.

الهی سرتون نیاد اصلا چیزی که بر من گذشت و می گذره، براتون دعای خیر دارم و روزگار خوش، امیدوارم سال جدید سال شما باشه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها